دیروز چه تلخ بودم. چه ناامید و بینور. زن روزهای ابری حیاط دلم را آبپاشی کرد. لیلای لیلی مرا برد به سرزمین آرزوها. در این روزهای حساس نباید تلخ میشدم و نباید تلخ مینوشتم، نباید کسی را ناامید کرد. صدایم در نمیآید از دیشب، آنقدر بالای بام فریاد زدم و چند شبح سیاه همسایههای دور جواب دادند. ما نباید بترسیم، نباید عقب برویم ما با هم هستیم.
ما شبپرستان را شکست خواهیم داد. همیشه نور پیروز بوده هرچند دستانش خالی، دلش که باصفاست. هرچند خون بر جگر و داغ بر دل رسوایش دارد، دستانش در دست درختان سبز تاکستان است. آنقدر الله اکبر میگوییم که گلویمان خسته شود، اما سی سال دگر حرفی داریم خاطرهای داریم برای فرزندانمان تعریف کنیم. دستبندهای سبزمان را نگاه میداریم به یاد روزهای سیاه. باز هم در خیابانها سینه سپر میکنیم و با هر زحمتی شده اخبار و عکسهای جنایت سیاهپوشان را برای دنیا میفرستیم تا رسواتر باشند. ما نمیترسیم، بیشتر خواهیم بود و جز حقیقت چیزی نمیخواهیم. پدرانمان هم خواستند، حالا نوبت ماست. اگر امکان شرکت در تجمعها را ندارید پشت میزتان اخبار را برای دوستانتان در سراسر دنیا بفرستید. بیکار نباشید. این یک خواهش است.
+ كشته نداديم كه سازش كنيم ، صندوق دست خورده شمارش كنيم
+ باز شوق یوسفم دامن گرفت ...
+ گوش کنید: جمعه با صدای فرهاد
پ.ن. امروز ساعت چهار همه در بهارستان