+ سایز بزرگتر را اینجا ببینید.
آسمان مال دختران شجاع شهر ماست که بهتر از پسران حتا سنگهای بزرگ را به سوی لباس شخصیهای مسلح پرتاب میکردند و پسرانی که به وقت جراحت دختران، چون خواهرشان یا یک رزمندهی زخمی مداوایشان میکردند زیر باران سنگ از آخر خیابان. ما یک خانواده شدیم. و قرار هست که باشیم، قرار هست که گریه کنیم بیشتر از این، بغض کنیم بیشمار، زخم به جان بخریم عمیق، به چشمان همشهریهایمان نگاه کنیم مهربان و دردمند. ما بیشماریم دیروز و امروز و فرداها.
شصت بادکنک سبز خریدم به یاد شصت کشتهی این دو هفته به قولی. بین دوستانم تقسیم خواهم کرد و فردا ساعت یک بعدازظهر آسمان شهر را سبز خواهیم کرد. امیدهایم را، آرزوهای ناتمامم را برای این سرزمین تنها و خسته در جان بادکنکها فوت خواهم کرد. به آسمان میسپارمشان چون قاصدکهای بیسرزمین. به تمام کسانی که جانشان را برای گرفتن حقشان از دست دادند، زخمی شدند، غم به دل گرفتند، ناامید شدند، گریستند، لبانشان از بغض لرزید، فریاد زدند، به بند کشیده شدند، فکر میکنم و امیدوارم آفتاب فرداهای سرزمینمان، به سرخی خون چشمان گریان و روشنی دلهای پرامید همهی ما از پشت کوههای سیاه و ستبر دیکتاتوری سر زند.
+ تصویر: گلرخ
+ جمعه، بادکنکهای سبز بر فراز شهر: ساعت یک بعداز ظهر