July 13, 2009
نامه‌ای به سرزمین مادری
بگو به من سرزمین تنها! چند تن تاکنون در خاک تو غلطیده‌اند چند تن با نقش لبخندی به خون پیچیده‌اند؟ بگو ای سرزمین خسته! ای گربه‌ی پیر! بگو تاکنون چند سر بر بالای دار یا حق فریاد زده؟ بگو چند حسنک وزیر، چند امیر چند فروهر بر زمین تو لبان مرگ را بوسه زده؟ بگو ای سرزمین غارت، سرزمین غصب شده، بگو؛ بگو ای دشت پیر! ای گربه‌ی خواب‌آلود پارسی! بگو به من.

بگو به من به ما به مردم ایران، به بچه‌‌های نوزده ساله‌ی شهید به دختر خونین این سرزمین. بگو به ما که ماندیم تا آخرین جرعه تا اولین طلوع تا انتهای طولانی‌ترین شب‌های سیاه، ماندیم و می‌مانیم و می‌رویم و نخواهیم ایستاد ما رود خروشان حقیقت را بر برکه‌ی گندیده و باتلاق لجن‌مال باطل گذر خواهیم داد. ما آفتاب را بر سقف آسمان میخ خواهیم کرد گرچه این شب بس تاریک و عمیق است، ما نمی‌ترسیم که با همیم و فانوس بر دست از خزر تا خلیج فارس از ارس تا اروند از سرخس تا ماکو چون سرو ایستاده می‌میریم.

بگو به من سرزمین فریاد و خون! بگو به ما ای دشت تنهای دیروز و اکنون! بگو که تا کی بر درگاه زمان صبر کنیم؟ بگو چند نفر چند دختر چند مرد چند نوجوان از این سرزمین باید قربانی آزادی تو شوند؟ بگو سحر افسون دربند بودنت را که روی آسمان را ندیدی و در کنج قفس چون گربه‌ای مریض خوابیدی. بگو به ما که از کویر به تو نزدیک‌تریم بگو تا حل کنیم این معمای پیچیده به خون و دشنه و زندان را. اما من، اما ما، به تو خواهیم گفت که می‌ایستیم و مشت در آسمان پای بر زمین و فریاد بر دل، آزادی تو را فریاد می‌‌کنیم. اما ما نمی‌ترسیم که مشت‌هایمان یکدیگر را یافته‌اند، فردا نزدیک است و دیو سیاه آخرین زوزه‌ها را در سرزمین جادو می‌کشد. ما بر تو وفاداریم و بر تو قسم یاد می‌کنیم، تا فردا تنها چند ستاره باقی است.

+ عکس: نیویورک تایمز
پ.ن. یک ماه از جمعه‌ی سبز و کودتای سیاه گذشت


http://www.dreamlandblog.com/2009/07/13/p/04,07,49/