این روزها همه بیشتر به آزادی فکر میکنند که در عین ناامیدی نزدیک است. نزدیکتر از آنچه میپنداریم. صدایش هر شب ساعت ده از پنجره در خانهها میپیچد. وقتی مادربزرگها هم برای کسانی که فرزندانشان را از دست دادند دعا کنند، نشان میدهد چقدر پیروزی نزدیک است. حال چه فرق دارد کمی این دلقکان عربده هم بکشند و آجانها سنگفرش خیابانها را با نگاههای کثیفشان آلوده کنند. ما صبر میکنیم. آسمان گرچه نمیبارد این روزها، اما دریاها اشک دارد در دلش. ما صبر میکنیم تا اول بهار آزادی و سبزی دستان جوانانی که از خوشحالی در خیابان اشک بریزند. ما صبر میکنیم تا روزهای داغ و خونین تابستان هشتاد و هشت بگذرد و یک بعدازظهر بهاری زیر اشک و نمنم باران عکس ندا را با روبانهای سبز بر سر بگیریم و با فریادهای از سر شوقمان امیرآباد را تا صبح بیدار نگاه داریم.
+ با غرور و افتخار تقدیم میکنم به زن روزهای ابری که مینویسد دوباره