این روزها همهی امیدها و آرزوها و خشمها و غضبهایم را روی دیوارهای شهر خالی میکنم. این روزها، صباح تکرارنشدنی تاریخ این سرزمین است. سبزها پیروز میشوند اما کسی نمیداند کی؟ کسی نمیداند چند کشته و چند جوان دیگر باید در بیابانهای اطراف شهر رها شوند. چند باتوم و چند شیشه نوشابه برای خاموش کردن صدای آزادیخواهی مردم ایران لازم است؟
جناتان گرت در سریال بر خلاف تندباد روایت امروز مردم ماست. داستان قیام مردمی ساده، با دستانی خالی بر علیه دولت مرکزی سراپا مسلح. این روزها مرا یاد جملهی معروف آنها میاندازد که میگفتند: یا مرگ یا آزادی. حالا ما تا آزادی تا کمی نفس کشیدن، تا کمی لبخند در خیابانها چون روزهای قبل از انتخابات فاصلهای نداریم. این را با دیدن این آتش زیر خاکستر میگویم و ترس دیو و دد از روز قدس که بار دیگر شاید دوشنبهی معروف 25 خرداد را جلوی چشمانشان بیاوریم. اگر کمی فراغت خاطر داشتید نامهی دکتر سروش را باز بخوانید، بیانیهی یازدهم را هم بخوانید و سعی کنید به هر روش که میدانید آنچه موسوی گفته را عملی کنید.
این شبها وقتی دیوارهای سبز شهر و محلهمان را میبینم، خنده از لبانم پاک نمیشود. میدانم نزدیک است که از خون ندا و ترانه و اشکان و سهراب درخت آزادی شکوفه دهد. امسال پاییز ما سبز خواهد بود. پس درود بر پاییزی که در راه است و صدای آزادی که از آن دورها چه با طرب میآید. پیش به سوی پاییز سبز و روز قدس سبز که اسراییلیها نکردند با فلسطینیها، آنچه این نامردان با مردم سرزمینشان کردند.