امروز سه ماه دقیق میگذرد از جمعهی نکبتزدهی پر از بهت و حیرت. از آن روزی که در صف دموکراسی ایستادیم و زهی خیال باطل که بتوانیم سرنوشتمان را با رایمان تعیین کنیم. نمیدانستیم جلادان سر گذر با دشنهی سردی بر گردههایمان به نمایش دموکراسی خواهند خندید. نمیدانستیم برادران بسیجی رویمان آتش خواهند گشود چند روز دیگر. نمیدانستیم بچههای شهر را کف خیابانهای سرد بیجان خواهیم یافت. چه خوش خیال بودیم که با سرانگشتی پر از جوهر بتوانیم برای فردا تصمیم بگیریم. نمیدانستیم دیکتاتورها همیشه از یک راه به دره میتازند. رای دادیم و برای فردایش انتظار باتوم بر صورت برادران و خواهرانمان را نداشتیم.
امروز سه ماه دقیق میگذرد از روز کودتای ننگین. گویا سرنوشت این خاک طلسم شده را با کودتا و دیکتاتورهای پشت هم گره زدهاند. از همان روز بود که دیگر کسی در این شهر نخندید. دیگر زنجیرهی سبزی از تجریش تا راهآهن شهر را پر از انرژی و امید نکرد. صدای گلوله بود و دشنه بر تن ما بر تن تو بر تن دموکراسی بیمار سرزمین مادری. ما رای دادیم و نمیدانستیم که دزدان سر گردنه در روزگار انفجار اطلاعات هم توان دزدی رایهای یکیک ما را دارند. ما نوشتیم موسوی یا کروبی و آنها زحمت شمردن را حتا به خود ندادند. برای کودتاچیها آخرین نگاه ندا رو به آسمان یا آخرین نفس اشکان ارزشی نداشت. آنها دستان سیاه خود را زیر عبای پلید دوستان پنهان میکنند. خون سرزمینشان را با خون جگر مادران بیپناه روی خاک بهشت زهرا پاک میکنند. کودتاچیها از کلاغهای پلید و بدصدای سروهای بلند منفورتراند.
امروز سه ماه دقیق میگذرد از جمعهی پر از آرزو پر از اشک برای فردا، پر از امید برای فرزندان آینده. چه دلها که شور در خود داشت و چه چشمها دوخته شده به آسمان و صدای دعای مادربزرگ برای دو مرد تنهای میانهی جلادان خونآشام. کسی نمیدانست پشت این نقاب پلید چه عجوزهی سیاهی خانه کرده است. از آن جمعه بود که عیان شد راز پنهان. از آن جمعه بود که امیرآباد خون ندا را تا ابد فراموش نکرد و کوی دانشگاه برای همیشه شرمسار بچههای ساده و پاک خوشخیال در پی دموکراسی شد. جمعهی 22 خرداد را نه من، نه تو، و نه فرزندان ما فراموش خواهند کرد. نه کوی نه امیرآباد نه کهریزک نه ضجههای آن پیرزن باتومخورده نه صدای نالهی پدر بر قبر فرزند خندان سبزش فراموش خواهد شد. این ننگ بر پیشانی کودتاچی میماند و آن نام برای موسوی و کروبی و همهی دختران و پسران شهر من، پدران و مادران داغدارمان، بر آسمان غمگین میدرخشد. ما سبز بودیم و سبز میمانیم. نه از باتوم ترسیدیم و نه از اخم جلاد. به سرنوشت دیکتاتور خندیدیم و روزی خواهد رسید که صدای سبز این گربهی مغموم، کلاه جهان را به احترام برای ایرانیان شجاع از سر بردارد. چنین باد.
+ www.NeverForget.Us
+ فیلم روزهای سبز اثر حنا مخملباف را ببینید.