September 14, 2009
داستان سه ماه تابستان داغ و تف‌زده‌ی 88

و دیگر نشد بنویسم. سرزمین رویایی به روزهای قبل از انتخابات برنگشت. نه از رابطه‌ها نه از کتاب‌ها نه از فیلمی که دیدم. نه کتابی خواندم در این سه ماه و نه فیلمی دیدم. نه حس نوشتن از رابطه‌ای جدید بود و نه شرح هم‌آغوشی شبانه‌ای. سرزمین رویایی سبز شد و فکر می‌کردم باید از امید نوشت و هرچند گاهی خودم کاملن ناامید بودم با صحبت‌‌های دوستانم سعی می‌کردم به زندگی برگردم و باز از امیدهای سبز برای فرداهای نزدیک یا دور بنویسم.

نشد بنویسم. از روز شنبه‌ 23 خرداد؛ که هیچ‌گاه فراموشش نمی‌کنم. وقتی باتوم‌ها را در هوا چرخان دیدم چون عقابی به دنبال خرگوشی گریزان و تن‌های مردم شهر را که سپر می‌شد تا بلا را دفع کند و چه درد شیرینی دارد وقتی برای سرزمین دربند‌ات باتوم می‌خوری. از همان روز که باتو‌ها و چماق‌ها را در ولیعصر دیدم و لرزیدم از سرنوشتمان. دیگر زندگی یادم رفت. و نشد از چیز دیگری جز درد مشترک و فریاد‌های شبانه بنویسم. این همه سیاهی و تلخی در شهر زار می‌زند مگر می‌شود از رابطه و سکس نوشت؟ مگر می‌شود روزمره‌های پشت چراغ‌ قرمز را نوشت؟ می‌شود داستان نگا‌ه‌های سحرآمیزش را نوشت؟ نه!

یا من شاید نمی‌توانم. عده‌ای توانستند از ابر و باد و خورشید و فلک بنویسند. آنها هم سعی می‌کردند جلوی آینه‌ی حقیقت جانب انکار را بگیرند مگر این درد را فراموش کنیم. و من همچنان سعی می‌کنم از زندگی بنویسم و به زندگی برگردم و نمی‌شود. سعی می‌کنم عاشقانه بنویسم و نام تنها هفتاد و دو نفر شهید در سرم رژه می‌روند. گاهی وقت‌ها نوشتن از واقعیت سخت‌تر از نوشتن از رویاهای آدمی است. واقعیت‌ها قابل لمس‌اند و نزدیک مثل چهره‌ی دیو در صدا و سیما به زندگی ما دست می‌اندازد و از دهانش خون می‌بارد، رویاها اما وقتی حقایق تلخ در خانه‌ات معلق باشند راهی به سوی دلت باز نمی‌بینند. این بود که دیگر نشد و هنوز هم نمی‌توانم. شاید وقتی دیگر. من هنوز امیدوارم و این امیدواری قدرت دلم می‌شود تا در شب‌های تاریک درود بر موسوی و مرگ بر دیکتاتور بر آجرهای ساکت تاریک بنویسم. و هنوز می‌نویسم و مبارزه می‌کنم. تنها انسان‌های زبون‌اند که در میانه‌ی جنگ تن‌به‌تن، ناامیدانه عقب‌نشینی می‌کنند و جانب عافیت را به نیزه‌های خونین ترجیح می‌دهند. من اما تا انتها ایستاده‌ام. همچنان که 23 خرداد بودم هنوز در 23 شهریور این یقین گم‌گشته را بازش نمی‌نهم.

+ مریم مومنی: سعی ام این است که به زندگی برگردم.
+ زن روزهای ابری: تحقیر شدن درد دارد
+ پيام مهم آيت الله العظمى منتظرى به مراجع تقليد، علما و حوزه‌هاى علميه
+ بیانیه مهم مهدی کروبی خطاب به ملت ایران و افشاگری دوباره


http://www.dreamlandblog.com/2009/09/14/p/05,49,59/