چه فرق میکند اسم این روز چه باشد، مهم این است که ما از فرصت فریادهایمان برای مردم ستمدیدهی یک کشور دیگر استفاده میکنیم تا به دیکتاتورهای داخلی خودمان نشان دهیم ایران فلسطین بود. و ای کاش که فلسطین بود و اسراییلیها در خیابان به رویمان آتش میگشودند. آنها برادران خودمان بودند و همشهریهای خودشان را با ضربهی کوچکی به ماشهی سلاحهای سنگینشان به زمین میانداختند. که اسراییلیها به مردم فلسطین تجاوز نکردند. زنانشان را در ونها با دستهایشان آزار ندادند و با باتوم و شیشهی نوشابه آبروی تبارشان را نبردند. فلسطینیها غزه داشتند نه کهریزک، ما امیرآباد داریم و کوی دانشگاه، روزنامههای زیادی داریم که چون از حقیقت مینوشتند خاموش شدند. کاش آنها که روز نمازجمعهی هاشمی اشکآور میان مردم انداختند اسراییلی بودند. کاش آنها که بر پاهای پیرمرد سالخورده باتوم میزدند اسراییلی بودند، کاش آنها که دهانشان بوی تعفن طالبان میدهد اسراییلی بودند، کاش سربازی که در اتوبوس شهری اشکآور انداخت اسراییلی بود. کاش کارکنان بسیجی کهریزک اسراییلی بودند. کاش ...
پ.ن. کلمههای سرزمین رویایی مثل کبوتر پرواز میکنند و گاه در دورترین فاصلهها به لبها مینشینند. داستان زنی که در اتوبوس متن سه ماه پس از کودتا را میخواند جالب بود. لذت بردم از دیدن این کبوترهای چالاک. لذت بردم که گوش شنوای حقیقت را نمیشود بست، چه با پارازیت چه با فیلتر، چه کاهش سرعت اینترنت. حقیقت پرواز میکند و این را کودتاچیها نمیدانند.