دیشب بعد از مهمانی با دانشجویان انقلابی مینوستا و یوتا حسابی خسته بودیم. بهشان پلو مرغ دادیم و من حسابی نفخ کرده بودم. اسفندیار و متکی تا 3 صبح هی با هم شوخی میکردند و میخندیدند نمیگذاشتند یک دقیقه کپهی مرگمان را زمین بگذاریم. این مردم بیکار بلاد کفر هم شبها به جای خوابیدن دنبال قاتل در هتل ما میگشتند و هی از پایین توی خیابان بلند داد میزدند: قاتل بیا بیرون. نمیگذاشتند خواب به چشم ما بیاید. در این کشورهای سوسول غربی نیروهای امنیتیشان مثل ما پیشرفته نیستند تا قاتلها و متجاوزین به ناموس مردم را با آفتابه در خیابانهای شهر بگردانند. مردم خودشان باید پشت ساختمانها از قاتل خواهش کنند بیرون بیاید. اما خیلی از دانشجوهای امریکایی خوشم آمد. هیچکدامشان مثل بچههای علامه و شریف و دانشگاه تهران طلب بابایشان را از من نداشتند و همش بر و بر من را نگاه میکردند و میخندیدند. نه شعار دادند و نه اهل این بودند که عکسهای رییسجمهورشان را آتش بزنند. نه در کوی قلدری بکنند و برادرهای مظلوم بسیجی مجبور شوند کمی مهروزی کنند باهشان. بچههای سربهراهی بودند. کاش ما هم چنین دانشجوهای سربهزیری داشتیم و دایم از بازگشایی دانشگاهها پشتمان نمیلرزید.
صبح در لابی هتل هیات فلسطینی را دیدم. ازشان پرسیدم چرا وقتی من دارم درد بلای شما را به سرمان میزنم دستتان را تا مچ توی دماغتان میکنید؟ همه انکار کردند. گفتم: بگم؟ بگم؟ داشت روی سگ من بالا میآمد تا همهی مدارک روابط پنهانی زنیکه را با صهیونیستها و شوهر سابقش رو کنم و آبرویش را در هتل ببرم. دم بچههای اطلاعات و سربازان گمنام گرم که برای همهی آدمهای روی زمین پروندههای اخلاقی درست کردهاند تا هر وقت کم میآوریم توی سرشان بزنیم. متکی خاک بر سر آمد و بحث را عوض کرد.
ظهر با روزنامهی تایم و چند خبرنگار دیگر مصاحبه داشتیم. خبرنگار تایم گفت: اوباما تا چند ساعت دیگر نظرش را دربارهی سایت غنیسازی قم اعلام خواهد کرد. نزدیک بود خودم را خیس کنم. سعی کردم لبخند بزنم و خودم را بی خیال نشان دهم. اگر خجالت نمیکشیدم سوت میزدم. هرچه من و معمر قذافی خودمان را برایشان لوس کردیم مگر سلام علیکی شکل بگیرد و بتوانیم مذاکراتی داشته باشیم خبری نشد. به خبرنگار گفتم من اگر جای مشاوران اوباما باشم ایشان را از این کار نهی خواهم کرد. این را گفتم چون احتمال میدادم اوباما استقبال کند و من را به عنوان مشاورش در عرصهی مدیریت جهانی استخدام کند. بین خودمان بماند اما خیلی دوست دارم یک روزی مشاورش باشم. حتا اگر مشاور هم نباشم در حد توصیه و نظر که میتوانم. عقلم که به این جور چیزها میرسد. حتا دیروز کلی در مستراحهای سازمان ملل با متکی منتظر ماندیم تا بلکه شاید بیاید. آخر شنیده بودیم خاتمی ملعون هم با کلینتون نزدیک بوده در همین مستراحهای آویزان از دیوار ملاقات کند. که البته از نشانههای آقا امام زمان هم یکی همین بوده که این فرصت را نگه داشته برای دولت انقلابی ما.
امشب بلاخره راهی وطن خواهیم شد. ماموریت الهی را به خوبی پشت سر گذاشتیم. دلم برای هوای تهروون تنگ شده است. برای جمکران، برای الهام برای فاطمه رجبی و برای احمد جون جنتی. برای نگاه آقا. فقط از بازگشایی دانشگاهها میترسم. خوب میدانم کار، کار انگلیساست. و این دانشجوهای احمق فریبخورده خشتکمان را پرچم خواهند کرد. کهریزکی هم که دیگر در کار نیست تا کمی عطوفت اسلامی را بهشان نشان دهیم. کاش اگر میدانستم دانشگاهها باز میخواهد شلوغ شود و سبزبازی میخواهند بکنند همینجا میماندیم با اسفندیار. خدا را چه دیدی؟ دفعهی بعدی نامزد انتخابات ریس جمهوری میشدم و با کمک بسیجیها و برادرهای مخلص گمنام بلاد کفر، یک 63 درصدی هم اینجا رای میآوردم و همینجا مدیریت جهانی را به عهده میگرفتم.
+ فیلم جلسهی خصوصی احمدی نژاد با دانشجوهای امریکایی
+ TIME: Ahmadinejad Says Obama Should Back Off
+ Human Screen protest against An in NYC
پ.ن. دو متن طنز آخر تقدیم میشود به بهترین طنزنویس بلاگستان: ملا حسنی