دوازدهمین نفر بر خلاف قد بلندش و قیافهی سکسی و جذابش داغ نبود. یادم نخواهد رفت که به دروغ به من گفت ارگاسم شده و چند لحظه بعد اعتراف کرد که دروغ گفته است. در تمام لحظاتی که حس میکردم اگر جای او بودم و کسی با چنین کیفیتی با من میخوابید حتمن روی ابرها میبودم، داشت به سقف نگاه میکرد و گاهی خندههای بیمعنی احمقانهای میکرد که تمام حس همآغوشیات را به لجن میکشید. دقایقی چشمانم را بستم و در حالیکه بانو الف را تجسم میکردم سعی داشتم این دوست به ظاهر مانکن و در باطن سرد را ارضا کنم که ناگهان گفت: دوست ندارم خسته بشی. اینطوری تو خسته میشی. در چنین لحظاتی است که انسان دوست دارد زندگی تکمهی بازگشت میداشت و فیلم را عقب میبرد و هیچگاه با چنین انسان سردی همخوابه نمیشد.
پ.ن. او دوازدهمین دختری بود که در طول سالهای عمرم با او خوابیدم. اسم تمام کسانی را که تاکنون با آنها بودهام را در دفتری یادداشت کردهام. اسم بعضی را یادم نمیآید. بعضیها آنچنان خاطرات داغی از خودشان به جا گذاشتهاند که آدم دوست دارد همهی داشتههایش را بدهد تا باز آنها را ببیند. بعضی هم نه! فقط یک تجربه و همین. این نوشتن نام و شمردن تعداد همخوابگان سالهای زندگی، تحت اثر جناب مارکز بزرگ و کتاب عشق در زمان وبا است. وقتی فلورینتو آریثا معشوقههایش را میشمرد تا از دستش در نرود.