هنوز یک ماه نیست که از ایران رفته، عکسهایش را همه جا گذاشته با لباسهای عجیب و غریب در کارناوالهای هالووین. و من تعجب میکنم از این خاصیت فخرفروشی و تطبیقپذیری ایرانیان. فخرفروشی از این لحاظ که به دوستان داخل کشورش ثابت کند حسابی تغییر کرده و خارجی شده است و تطبیقپذیری از این رو که چه راحت با فرهنگ بیگانه اخت گرفته و یکی شده است.
نمونهی دیگر هم همان دوستانی هستند که بعضن بعد از شش ماه، بعضی یک سال و بعضی یک سال و هشت ماه زندگی در غربت دیگر سختشان است فارسی حرف بزنند و باید برخی کلمات را حتمن انگلیسی تحویلت دهند. حالا فرض کنید یک فرد انگلیسی زبان برای زندگی به ایران بیاید. بعد از دو سال به دوستانش زنگ بزند و بخواهد صحبت کند. میتوانید تصور کنید که ایشان مابین صحبتهایشان از کلمات فارسی استفاده کند و از دوستانش در مکالمهاش گاهی بپرسد: به انگلیسی چی میشه گفت به کلمهی سرزمین مادری؟
راستی تاحالا فکر کردهاید چقدر بعضی حرکات ما انسانها از روی کوتاهی اندیشه و حقارت و برای بزرگنشان داده شدن است؟ کدام کار روزمرهمان خالص است؟ و کدام یک برای بازی مقابل دیگران؟ کاش به جای فرورفتن در نقشهایی که از ما دور است، همان خود واقعیمان را بازی کنیم.