لبخند تو هست و نگاه من در خیابانهای سرد آبان. میانهی آبان 88 خیابانهای شهر آبستن حادثهای دیگرگون هستند. مشت تو، نبض من، صدای تو، نفس من، فریاد تو، اعلامیههای من، ماژیک سبز تو بر دیوارهای شهر، دست بند سبز من باز دوباره، باز دوباره، دوباره باز، باز دوباره همهی شهر را رنگ خواهد کرد. از آن سبزهای جاودانه که بعدش بنویسیم ننگ با رنگ پاک نمیشود. ما هستیم و بیشمار باز دوباره هستیم. در شهر، در خیابان، دانشکده، پشت بام، مترو، اتوبوس، زیرگذر، در هرجایی که بوی دیکتاتور به مشام برسد. ما بیشمار میمانیم مثل کابوسهای زرد دیکتاتور در روزهای آغازین آبان 88. ما بیشماریم باز دوباره، دوباره باز، باز بیشماریم. مثل 18 تیر، مثل روز قدس، مثل نمازجمعهی سبز. ما سبز ماندهایم و تقصیر خودمان هم نیست. بهار سبز است. نخواه زرد و زار باشیم مثل دندانهای تریاکخوردهی بیمار. ما صافیم، سبزیم، دست در دست، باز دوباره با هم، دوباره باز باز دوباره و دوباره با هم. بیشماریم آخر. باز در میدان در خیابان در دانشگاه. ما باز سبزیم دوباره هنوز. هنوز و هنوز تا همیشه. تا وقتی دیکتاتور را سبز کنیم. سبز میفهمی که. دستت را به من بده. چند روزی بیشتر نمانده. بلند شو رفیق.