از طريق: سولماز ( گودر)
من توي روزهاي بعد از کودتا دوبار توي خيابان از فرط خشم و استيصال فرياد کشيده ام.
يک بارش 25 خرداد وسط راه پيمائي سکوت بود وقتي ماشين موسوي از کنارمان گذشت . واقعا بدون هيچ تصميم قبلي فرياد کشيدم از سر درد . دردي که روي سينه ام بود اين 3 روز به خاطر آرام بخش هائي که پشت هم خورده بودم. به خاطر بابايم و اين که عصر 22 خرداد مي خواست شيريني بخرد و پي سي دي مي گشت براي جشن خياباني. به خاطر مامانم که بغض مي کرد اما دلداريمان مي داد. به خاطر خواهرکم که روز 23 خرداد راه افتاده بود توي خيابان و زار زار گريه کرده بود و علي اتفاقي ديده بودش و آوردش خانه ما. به خاطر آرش که پشت سر هم خبر مي خواند بعد من گيج منگ را بغل مي کرد که آرام شوم.به خاطر آناهيتا که آمد بالا و آنقدر حالش بد بود که تقريبا غش کرد روي تخت براي باربد که ترسيده بود از حال ما و گرسنه بود و من غذا توي خانه نداشتم و پلو سفيد و نيمرو درست کردم برايش.براي احسان که صبح بيست و سوم گرفته بودندش.
فرياد کشيدم توي آن سکوت و همه نگاهها برگشت سمت من من مي لرزيدم و همه مي پرسيدند چي شد؟ من جواب نداشتم خجالت زده بودم پسر عمويم آب را گرفت سمتم و گفت : چته سولماز يعني چي اين کارا؟ من جواب نداشتم.
يک بار ديگرش 13 آبان بود ساعت يک و نيم دو رسيديم شرکت. نمي توانستم کار کنم آرش تهران نبود کتک خورده بودم پهلويم به شدت درد مي کرد . يک اشتباه مسخره توي کار کردم رئيسم گفت حواستون کجاست؟ و من حواسم پيش دختري بود که مردک از پشت بغلش کرده بود و مي زد توي سرش . پسري که انقدر توي سرش زدند که بيهوش شد بعد پرتش کردند روي موتور و بردندش .پيش همان خانمي که غش کرد روي آسفالت خيابان و فرياد مي زد بچه مردمو کشتن کجائي خدا؟ پيش پسري که سوار پژو کردنش و روي سرش کيسه کشيدند. پيش پسري که توي سنائي تکيه داد بود به در يک خانه و غم موج مي زد توي چشمهايش .
از شرکت که آمدم بيرون هوا تاريک بود . دست بند سبز هنوز دور مچم بود پياده راه افتادم سمت خانه بغض داشتم بغضي که گريه نمي شد و گلويم را به درد آورده بود.روي پل عابر کردستان که رسيدم شروع کردم به فرياد کشيدن با بغض با حرف با گريه . خانه که رسيدم آرامتر بودم.
از طريق: سايت تغيير