بعضی وقتها قدرت یک تودهنی آنقدر زیاد است که فرد تا چند روزی مات و مبهوت آنچه بر صورتش گذشت میشود. قدرت اعتراض امروز مردم به کودتاچی آنقدر زیاد بود که شاید آرزو کند هیچوقت پا به این دنیا نگذاشته بود و دیکتاتور نشده بود.
بیشتر دیکتاتورها در شبهایی اینچنین که صدای مردم سرزمینشان علیه آنها از هر کوی شنیده میشود و فریاد مرگ آنها را بلند و بیمحابا سرمیدهند در برابر یک آینه قدی میایستند و کمی شکلک در میآورند و با خود میگویند: " آرام خواهند شد. چند روزی بگذرد آبها از آسیاب خواهد افتاد. حکومت من با آنچه دیکتاتورهای قبلی انجام میدادند متفاوت است. دوام حکمرانی من تضمین شده است."
آنها هیچ وقت از خود نمیپرسند: من چرا دیکتاتور شدم؟ چرا از میان این همه آدم باید فقط مرگ مرا از خدایشان بخواهند؟ چرا من؟ من چگونه دیکتاتور شدم؟ ژنتیک بود یا اثر محیط؟ چطور میتوانم جبران کنم؟ و چگونه میشود از تکرار تاریخ و آنچه بر سر دیکتاتورهای قبلی آمد برای خودم جلوگیری کنم؟
دیکتاتورها همیشه صدای انقلاب مردم را دیر میشنوند. وقتی که دیگر طنین فریادها را هیچ باتومی ساکت نمیکند. و هیچ فرد آزادیخواهی و منصفی در خانه نمینشیند. آنوقت است که دیگر دوستانش افسوس میخورند و ندای دیر شده است سر میدهند. آنوقت است که گرچه کبک داستان ما سرش را از زیر برف بیرون آورده است اما خواهد دید زمستان خیلی وقت است که تمام شده و برفها آب شده و همهجا را سبزی بهار رنگی دوباره زده است.
تاریخ مردم شجاع و آزادهی ایران را- که در سالهای پایانی دههی هشتاد زندگی میکردند- خواهد ستود.