November 08, 2009
دون کیشوت‌ها و مردم سبز
کسی نیست به این مردک احمق بگوید اگر تو انتخابات را بردی با 63 درصدت پس چرا از اینترنت و اطلاع‌رسانی می‌ترسی؟ چرا با مردم کشورت مثل دشمنان خونی رفتار می‌کنی؟ چرا دروغ می‌گویی؟ چرا زبونی؟ چرا نمایشگاه مطبوعات نرفتی؟ از چه کسانی می‌ترسي؟ از مردم؟ همین مردمی که روزهای آخر ریاستت را به کامت تلخ می‌کنند؟ از شجاعت ما می‌ترسی؟ پشت باتو‌م‌ها پنهان نشو. بیرون بیا. در خیابان‌های شهر پیاده گز کن. روزی مثل سیزده آبان با ما قدم بزن. برای چه فرار می‌کنی؟ چرا تمام شبکه‌های اجتماعی را فیلتر کرده‌ای؟ از جنگ نرم می‌ترسی؟ با باتوم‌ات جواب جنگ نرم را به سختی به پاهای مردان و زنان شهر دادی. ما اشک‌آور لازم نداریم آقای کودتاچی. ما خود به حال روز استبدادزده‌ی زرد و زارمان می‌گرییم. راستی رمان دن‌کیشوت را خوانده‌ای؟ این آسیاب‌بادی‌ها که با دوستانت به سویشان لشکر می‌کشید مردم‌اند. و تاکنون قبل از شما هر که بوده، مجهزتر از شما حتا، وقتی با مردم سرزمین‌اش جنگیده از حکومت ساقط شده است.

آقای دیکتاتور، مادر من دو روز قبل مهمان یکی از مادران داغدیده بود. فرزندش را سربازان شما به تکان سرانگشتی به زمین انداخته بودند. و خون گرمش کف خیابان را، قرمز فرش کرده بود. و او می‌گفت از نفرین‌های این مادر. و گریه‌هایش هنوز پس از چهارماه. داغش تازه است هنوز. مردم شاید خیلی چیزها را فراموش کنند اما رنگ خون فرزندشان را هیچ‌گاه از یاد نخواهند برد بر کف خیابان. از دو روز قبل بود که مطمئن شدم شما نیز چون دیگر دیکتاتورهای تاریخ معاصر با نفرین مادران سقوط خواهید کرد. چه زود و چه دیر. سرنوشت همه‌ی دیکتاتورها یکسان است. تاریخ بخوانید. تاریخ بخوانید. تاریخ بخوانید.


http://www.dreamlandblog.com/2009/11/08/p/01,47,07/