اگر از من میشنوید بهترین راه رسیدن به آرامش و احساس عمیق رهایی، صحبت کردن با رفیق تا صبح است. اگر شب جمعه باشد چه بهتر. ما پنج نفر بودیم. دو نفرمان از نیمهی راه بین خواب و بیداری گوش میدادند فقط و بعد خوابشان برد. من ماندم با دو نفر دیگر. همسران آن دو دوستی که در خواب بودند. ما آنقدر صحبت کردیم که بلورهای دلتنگی در قلبمان کمرنگ شد. صبح وقتی شب را به زیر میکشد زیباست. بهترین وقت صحبتهای درگوشی هم همینجاست. رنگ از شب میپرد. هیچ وقت صدای اذان را دوست نداشتم. حتا صبحها. صدایی غمانگیز و تکراری است.
سفیدی که بر شب غالب میشود من احساس یک ساکسیفونیست خجالتی را دارم که از اجرایش راضی است. بیدار بودن با رفیق اگر چه چیزی از مشکلات زندگی کم نمیکند اما بهترین راه برای نشان دادن قدرت نهفتهی درونیات به طبیعت است. اگر کمی شجاعت و صداقت را چاشنی آزادگی و پروازهای گاه و بیگاهت بکنی دیگر خواستههایت را در کف دستانت میبینی.
و ما آنقدر صحبت کردیم با چشمان بسته حتا که خواب ما را دزدید از هم. آخرین جمله را من گفتم. هنوز یادم است. بدترین چیز دنیا اینست که آدم مکالمههای شبهای جمعهاش را روی متکاهای وسط اتاق فراموش کند. آخرین نفر من بودم. خاطرهای از کودکیام بود. بعد از آن همه جا رنگ رویا و خواب گرفت. من فکر میکنم مرگ هم چیزی شبیه یک خواب بیانتها است. شاید باید خیلی سادهلوح باشند کسانی که فکر میکنند برای کارهای خوبشان بعد از مرگ حوریهایی در انتظارند تا ترتیبشان را بدهند. همیشه به افکار اینچنینی خندیدهام. با اینکه ادب حکم میکند جلوی خندهام را بگیرم. بعد از مرگ ما به همانجایی میرویم که قبل از تولد بودیم. اگر شما در رحم مادرانتان در حال سکس با حوریهای بهشتی بودید پس بعد از مرگ هم در انتظارش باشید.