داشتم غر میزدم و روی پولهایی که از عابر بانک گرفته بودم V میکشیدم و راه سبز امید مینوشتم. غر میزدم با خودم که چرا اینهمه پول سفید و بینوشته؟ چرا مردم در خانههایشان نمینشینند و یکی یکی با هم شروع به نوشتن روی پولهایشان نمیکنند؟ آن وقت با خرج کردن پول هم مبارزه میکنند با سیاه پوشان. مگر موسوی نگفته بود باید جوری شبکههای اجتماعی تشکیل داد که یک زن باردار و یک کودک هم بتوانند در راه سبز امید شرکت کنند؟ چه کاری آسانتر از این؟ چند برگه اسکناس که تمام شد، دیدم روی بعدی یک نفر با خودکار سیاه و با خط خوش نوشته است: مرگ بر دیکتاتور. نیشم تا بناگوش باز شد. مثل روانیها با خودم خندیدم کلی.
مجسم کردم با این نوشتههای من چند نفر دیگر مثل الان من نیششان باز میشود؟ اگر اهل گاز و باتوم و فرار از دست بسیجیها نیستید، یا حوصله و وقت شعارنویسی روی دیوارها را ندارید، اسکناسنویسی را فراموش نکنید. سرد نشوید. شهدا را به خاطر آورید و برای خونهایی که بیگناه روی آسفالتهای امیرآباد بر زمین ریختند، بنویسید. جادوگر از این نوشتههای من و تو هراس دارد. میترسد. های میکشد، هوی میکشد و روزی مثل بخار کتری مادربزرگهایمان روی چراغ نفتی؛ هوا میرود.