مهمانها در اتاق پذیرایی نشستهاند و حرف میزنند. من در اتاقم صدایشان را گوش میکنم و وبگردی میکنم. به نتایج جالبی رسیدم. مردها آنچنان جنبش سبز را تحلیل میکردند که مهمانهای بیبیسی و سازگارا هم نمیتوانستند. خانمها هم صدایشان میآمد که راجع به پارازیتهای بیبیسی و VOA صحبت میکردند و چنان از فرکانسها و هاتبرد و نایلست حرف میزدند که گویی چند سال نصاب بودهاند. حالا اینها را باید نوشت تا ناامیدان بدانند جنبش سبز زنده است. ما جنبش دموکراتیک ایران سبز را زندگی میکنیم. در مهمانی، در اداره، پشت چراغ قرمز، روی اسکناسهایمان. این قدرت ماست؛ چیزی که آنها ندارند.
کلاس چهارم دبستان است. گفت: معلمشان چند ماه است که به ارشد دستور داده دیگر برپا نگوید موقع ورودش به کلاس. گفتم: چی میگین خوب؟ با لهجه کودکانهاش گفت: همه میگیم یا حسین میرحسین ! چون خانوم معلممون گفته. و شما فکر کن که اینها نسل بعد از ما هستند. دیگر قبر جادوگر کنده است رسمن با این بچههای جسور و شجاع. فکر کن همچین معلمهایی هنوز در مدرسههای خاکستری ما نور سبز امید را در این شبهای سیاه زنده نگاه میدارند. فکر کن چقدر جنبش سبز و افکار سبز هنوز زنده و شاداب است زیر این منجلاب سیاه. زنده باد.