Send   Print

شهر عملن در دست نظامی‌هاست. کمی دقت کنی فضای فیلم‌های دهه‌ی هشتاد شوروی را می‌توانی تجسم کنی. ایست بازرسی بسیجی‌ها و وانت‌های قفس دار و نیروهای ضد شورش با چراغ‌های گردان قرمز و آبی از این سو به آنسو می‌روند تا مراقب مردم غیور همیشه در صحنه برای جشن تولد 31 سالگی انقلابشان باشند. اینترنت در ایران به شدت فیلتر است. پورت‌های ای‌میل و مسنجر بسته شده‌اند. شبکه‌های اجتماعی با فیلترشکن هم قابل دسترسی نیستند. گوگل‌ریدر هنوز نفس می‌کشد. و هر از چند گاهی فیلتر‌شکن‌ها می‌توانند خبری از دنیای آزاد آنسوی دیوارهای بلند برای ما بیاورند.

امشب بعد از الله و اکبر برای شعارنویسی به اتفاق دو نفر دیگر در شهر دور زدیم و همه‌ی خیابان‌ها پر از ماموران و سرباز‌های وظیفه‌ی انتظامی بود. نیروهای ضد شورش برای روز عملیات آماده می‌شدند. شاید دیگر دلشان نمی‌خواهد مثل عاشورا فیلم رسوایی‌شان بر بام جهان طنین‌افکن شود. شاید می‌خواهند جلوی شکلگیری هر تجمعی را از ابتدا بگیرند. زهی خیال باطل.

شب بعد از شعارنویسی ساعت حدود دوازده متوجه ایست بازرسی شدم اما راه برگشت نبود. ماشین پر از اسپری سبز. در لاین بازرسی قرار گرفتیم و دستانم می‌لرزید. اسپری‌ها را زیر صندلی قایم کردم و ماشین ما جوان‌ها را که دید نوری چراغ قوه‌اش را در چشمانمان انداخت و گفت: بزن کنار. اعتراف می‌کنم لحظات بسیار سختی بود. چند بسیجی به سمت ما آمدند تا بازرسی کنند که دوستم سریع‌تر پیاده شد و با کارت شناسایی‌اش خودش را معرفی کرد و بعد از کمی صحبت در حالیکه من صدای قلبم را کنار اسپری‌های سبز می‌شنیدم به داخل ماشین برگشت. خاطره‌ی شب قبل از 22 بهمن برای ما پر از استرس و هیجان شد.

فردا پاسخ این کودتاچی‌های کوته‌فکر را خواهیم داد. چند ساعتی بیشتر باقی نمانده. از استرس خوابم نمی‌برد. فردا ما باز بیشماریم و از میان این جنگل تاریک باز هم جوانه‌های سبز امید علیه سیاهی‌ها به سوی نور فریاد خواهند کرد. اطمینان دارم روزی تاریخی را در پیش خواهیم داشت. ما پیروزیم و ما بی‌شماریم.

پ.ن. لازم است اضافه کنم به دلیل سرعت اینترنت در ایران و فیلترینگ، من قادر به پست کردن دو نوشته‌ی آخر نشدم، برای دوستی در خارج از کشور ای‌میل می‌کنم و او زحمت به‌روز کردن دریم لند را می‌کشد.