سبز را در خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن راه سبز امید آمده است
به اندیشیدن خطر مکن
بیست و دوم بهمنتان سبز باشد. من سه روز است نمیتوانم پست جدید بنویسم. پشت دیوار فیلترینگ گیر کرده بودم. اینجا خودمان را در زندانی مجسم میکنم نامرئی که دیوارهایش را دژخیمان کودتاچی سیاه رنگ زدهاند. دیوارنویسی و اسکناس نویسی را فراموش نکنید. فردا راهپیمایی باشکوه 22 بهمن سبز را از دست ندهید. این روزهای حساس تاریخ ایران را فراموش نکنید. اخبار بخوانید. خاطراتتان را بنویسید و سعی کنید در کارهای جمعی سبز مشارکت داشته باشید. آینده ایران سبز است در این هیچ شکی ندارم. تاریخ برای دیکتاتورها یکسان رقم میخورد. چند روز است سرعت اینترنت آنقدر کم است که نمیشود حتا ایمیلی را چک کرد. براستی از چه میترسند؟ از چشمههای جوشان دانایی و آزادی اطلاعات؟ یا از فریاد من و تو چون تنها مانند آنها نمیاندیشیم؟ دوستانم نهیب میزنند که دستبند سبزم را باز کنم و تند نباشم، من اما لبخند میزنم و دوست دارم در این راه سبز تاریخی نقشی داشته باشم تا چند سال دیگر خاطرات جذابی برای نوههایم تعریف کنم. این سرنوشت ما بود و همهی ما محکومیم تا برای فردایی بهتر و آزادتر بجنگیم. یادمان باشد فردا چشمان ندا و سهراب به دستان گرهخوردهی ماست. در کنار هم هستیم و با هم، ما نمیترسیم. همیشه پلیدیها و سیاهیها از نور خیرهکنندهی آفتاب ترسیدهاند. ما آفتابیم در میانهی این شب تار. بدرخشید. چشمانش دارد کور میشود از درخشش حقیقت آشکار من و تو.