این صدا از راهروهای اوین میآید. صدای غمگین زندانیان بیگناه آن است در عصر جمعه 30 بهمن ماه 88. این صدای محزون از حیاط اوین میگذرد. بالا میآید و همهی شهر غم زده را فرا میگیرد. از کنار گوش مادر ندا و اشکان میگذرد. در مقابل چشم پدر محسن روحالامینی و امیر جوادیفر تار میشود. صدای آرشهی سبز دلهای نگران. که نمیدانند حتا هنوز فرزنشان کجاست؟ که خبری ندارند از او و هنوز جرمش نامشخص است. جرمش شاید فریادی باشد یا شال سبزی در یک روز آفتابی قبل از رگبار سیاه. جرمش شاید اعتراض به کلاغهای روی دیوار باشد. جرمش شاید هویدا کردن اسرار پنهانی شهر نکبتزدهاش باشد. جرمی ندارد آخر. جرمش شاید حتا داشتن یک دوربین، یک موبایل، یا یک موسیقی سبز باشد. جرمش شاید الله و اکبری بر بام و خندهای بر لب در مقابل صورت کریه باتوم به دست باشد.
این صدای غمگین را از راهروهای اوین، از بند 209، از بالای گور تاریک همهی شهیدان سبز؛ گوش کنید. فرق نمیکند سونات یک باخ باشد یا هر چیز دیگری. مهم اینست که پنچهای سبز آرشهاش را برداشته و روی سیمهای دلگیر میکشد. برای همهی زندانیان در بند و بیگناهان اسیر دعا کنیم. برای دلهایشان انرژی بفرستیم و آرزو کنیم روزی این آرشههای سبز بعد از سبز شدن ایران، در تالار وحدت به ياد اين روزهای سياه ناله کند.
+ گوش کنيد: سونات يک باخ
+ قطعه از طريق: سايت ديوارنويس