March 20, 2010
خداحافظ هشتاد و هشت با باتو‌م‌های سیاه چرکین‌ات

وقت خداحافظی است. باید بدرود بگوییم به هشتاد و هشت. که شکل دو تا V برعکس روی تقویم نشست و دستان ما را سرافراز V کرد. باید با شادی‌های شب‌های خرداد خداحافظی کنیم. با استرس عصر بیست و دوم و درد‌ها و بغض‌های بیست و سوم. دست‌های در هم و فریاد‌های بیست و پنجم. شهدای بیست و نهم و سی خرداد. باید با تصویر خونین ندا و گردن بسته شده‌ی امیر جوادی‌فر خداحافظی کنیم. با شب‌های الله و اکبر بر بام و شعارهای روی دیوار. چهلم شهدا در بهشت زهرا ظهرهای تف زده‌ی تابستان هشتاد و هشت. که داغ شد و ماند بر دلمان. سیزده آبان، شانزده آذر، درگذشت منتظری در قم و عاشورا. آنها که زیر گرفته شدند، دانشجویانی که روی زمین کشیده شدند، آنها که بدون اتهام در انفرادی غمگین شدند، مادرانی که غصه خوردند و خبری از در نرسید. بیست و دوم بهمن و نگاه‌های پر استرس، صدای غمگین و اشک‌های مادر سهراب در شورای شهر، شب‌های ترس و دلهره، روزنامه‌های توقیف شده، دهان‌های بسته شده، شکنجه‌ها و درد‌های بی‌صدا که کسی نفهمید و فقط در دل خودمان ماند. روزی در آبی و بزرگ اوین به بغض در گلوی ما شهادت خواهد داد.

باید خداحافظی کنیم با همه‌ی سیاهپوشان روزهای کودتا. با باتوم‌های سیاه در آسمان، با آن چماق‌های سنگین که به گرده‌ی پیر و جوان نشست. باید با لگد‌های سربازان به در آهنی آپارتمانی که پناهمان داده بود و لحظه‌های دلهره و خون و مهربانی کسانی که نمی‌شناختیم خداحافظی کنیم. آنچه می‌ماند در دلهای ما امید و استقامت است. نهال سبزی است که روزبه‌روز بلند‌تر و سرافرازتر می‌شود. مگر می‌شود فراموش کنیم؟ اینبار حافظه‌ی تاریخی‌مان پاک‌نشدنی است. ما سبز بودیم و سبز شدیم و سبز می‌مانیم. به برگ‌های یاس‌های زرد بهاری قسم می‌خوریم که تا وقتی باشیم خاطرات خونین و درد‌آور هشتاد و هشت را تعریف خواهیم کرد و فراموش نکنیم روزهای خاکستری‌اش را. ما می‌نویسیم، می‌گوییم، می‌خوانیم، می‌دانیم، می‌خندیم، سبز می‌مانیم تا روزی بهار سبز را در ایران سبزمان جشن بگیریم. این سخت‌ترین مبارزه است. امیدواریم و سبز، این تنها راه برای پاسداشت خون گرم شهیدان سبز است.


http://www.dreamlandblog.com/2010/03/20/p/04,08,08/