March 20, 2010
روزهای آخر اسفند

در روزهای آخر اسفند
در نیمروز روشن
وقتی بنفشه‌ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین
جای می‌دهند

جوی هزار زمزمه درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان

ای کاش آدمی وطنش را
همچون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد
هر کجا که خواست
در روشنایی باران
در آفتاب پاک

این یک بیماری مزمن است. آماده نبودن برای آمدن بهار را می‌گویم. انسان‌های زیادی به آن مبتلایند. کمی دلسردی و افسردگی چاشنی این روزهای زندگی ماست. اتفاق‌های مهم زندگی همیشه در زمانی می‌افتد که آمادگی‌اش را نداری. برای همین کسی باور نمی‌‌کند فردا شب یک سال پیرتر خواهد شد. معمولن آدم‌ها در حین رخ دادن یک فاجعه تنها کاری که ازشان برمی‌آید تماشا کردن است. شاید باید زودتر آماده می‌شدیم. به هر روی من یادم نمی‌آید هیچ سالی آمادگی برای بهار داشته باشم. گرچه خوشحالم اما یک غم پنهانی و بغض آرام سر سفره‌ی هفت سین همیشه همراهم بوده که توضیحش کار مشکلی است.

+ گرامافون سرزمین رویایی را چاق کنید: کوچ بنفشه‌ها با صدای فرهاد


http://www.dreamlandblog.com/2010/03/20/p/12,12,36/