این نامه را در آخرین روزهایی برایت مینویسم که دیگر لحظهشماریهایت به موعود نزدیک میشود. تاکنون به هیچ کودکی در شکم مادرش نامه ننوشته بودم و میدانم شاید این کار عجیب برای بعضیها اسباب مسخره کردن مرا فراهم کند. اما مهم نیست. مهم اینست که خواستم با تو حرف بزنم. اولین بار سیزده هفته بودی که دیدمت. در یک عکس قهوهای با جزئیات زیاد. شاید ندانی که همیشه آدم بزرگها عاشق جزئیات مفصل و کاملاند. آنها نمیتوانند عکسی را مجسم کنند که بهشان اطلاعات کافی ندهد و ساده و کلی باشد. آنها عاشق نکات باریکتر از مو هستند. برای همین عکس تو پر از نوشتههای کوچک و ریز در اطراف بود و در نگاه اول از اینکه این همه مشخصات و ویژگیهای ریز و درشت تو را عیان میکرد وحشت کردم. با خودم گفتم شاید اگر دست خودت بود دلت نمیخواست همهی رازها و دنیای کوچکت را دکترهای فضول روی عکست بنویسند.
و با گذشت روزها و ماهها تا امروز که در آستانهی هفتهی سی و نهم هستیم تو بزرگتر و بزرگتر شدی و دل ما برای دیدن تو بیشتر و بیشتر آب شد. راستش را بخواهی نمیدانم چند سال دیگر میتوانی این متن را بخوانی؟ یا اگر بخوانی چه احساسی خواهی داشت؟ نمیدانم اصلن نوشتهای از یک دوست دور برایت چند روز قبل از به دنیا آمدنت جالب خواهد بود یا نه؟ نمیدانم بزرگتر که شدی آیا یک آدم بزرگ واقعی خواهی شد یا مثل من یک بچهی بازیگوش میمانی و سعی میکنی با درآوردن ادای آدم بزرگها راهی به دنیای سخت و خشنشان بیابی. نمیدانم موسیقی دوست خواهی داشت و با شنیدن صدای ساز پدر و مادرت دلت میلرزد؟ نمیدانم آیا از آنهایی خواهی شد که صبح تا شب را پشت میز، درس میخوانند یا دوست داری خودت زندگی را با سفرهای طولانی و پیچیده تجربه کنی.
آرزوی همه ما که این سوی دنیا هستیم اینست که زودتر تو را ببینیم. شاید این برای تو کمی ناخوشایند باشد و دنیای آرام و ساکت و گرمت را به هیاهو و سر و صدای ما ترجیح بدهی. شاید ریتم نازنین و یکنواخت قلب مادرت را بیشتر از تلاطم و بالا و پایینهای زندگی سخت ما دوست داشته باشی. حق هم داری. اما به ما هم حق بده که بخواهیم تو را زودتر ببینیم و کمکت کنیم همانی شوی که تمام این مدت به آن فکر کردهای. گرچه خیلی دوری از من اما از همینجا انگشت کوچک دست راستم را در انگشت کوچک دست راست تو حلقه میکنم و قول میدهم که در زندگیات بتوانی روی کمک من حساب کنی. ما منتظر دیدن اولین لبخند تو به دنیای خودمان هستیم. و این اولین نامهای بود که تو دریافت کردی و لذت اولین بودنش سهم من شد. نامهام را در حالی تمام میکنم که نمیدانم باید تحویل کدام اداره پست بدهم تا به تو برسانند. شاید نگه دارم تا روزی خودم برایت بخوانم.