موضوع این نیست که دل شما اصلن برای من تنگ نمیشود. حتا این نیست که گاهی احساس میکنم جنس دل شما از سنگی یخی از تکهای خشت بیاحساس است. کاش میدانستید موضوع این نیست که با بوی اقاقیاهای این شبهای زیبای اردیبهشت شما یاد دستان من نمیافتید و من در ذهنم لبخند شما را کودکانه و ناشیانه میسازم. موضوع این نیست که شما دل یک پسر کوچک لیبرال (که به آزادی شما افتخار کند و لباسهای زیبایتان را برای پسرهای دیگر ستایش کند و از تماشای آرایش صورت شما در آینه برای مهمانی از ما بهتران - که اجازه ندارد همراه شما باشد- لذت ببرد) را هم نتوانستید بیش از چند ماه تسخیر کنید. موضوع تنها اینست که من از اعماق قلبم ایمان دارم وقتی دوستی اولین دروغ را به زبان آورد حتا اگر به بغضهای شما نخندیده باشد؛ رابطهاش را چون قاصدکی در باد رها کرده است. دستان بیقاصدک برای من، چون دوستیهای همراه با دروغ، چون چشمان همراه با شک، چون بوسههای بیاحساس و چون نگاههای بیاحترام؛ بیارزشاند.