اتوبان را شرق به غرب میرویم. دستان من تو را میکاوند. غرب به شرق تو چشمانت را بستهای. دستانم آزادند. شرق به غرب صدای نالههای کوتاهات را میشنوم. احساس میکنم روی کپهای ابر سفید در آسمان میرانم. ماشین روان است و چپ و راست میشود. آسمان در مقابل و ما به آخر بیانتهای قصهها میتازیم. با چشمان پر از لذت تو و دستان حریص من. نوبت من که میشود شرق به غرب میرویم. میخندی و پاهایم سست میشوند. دلم میخواهد ابر بعدی پیاده شوم و روی سفیدی پنبهگون ابرها بخوایم.
دستانم بوی عطر تو را میدهند. عطر تن تو که شببوها را شرمنده میکند. به من آرامش میدهد و کمی غرور که تو را داشتهام هرچند به قدر چند شرق به غرب اتوبان لعنتی. با همان عطر کار میکنم و شام میخورم و هروقت دلم برایت تنگ میشود دستم را بو میکنم. تو نزدیکی به من. نزدیکتر از این عطر جادویی. این متن را برایت مینویسم با همان عطر مسخکنندهی تنات. عطر تن تو کلمههای همین دو پاراگراف را هم سست میکند.
+ برای بانو الف