نترس هرچقدر چشمانمان نگران و هراسان باشد دستانمان که با هم است. امروز بعد از یک روز خستهکننده، ساعت 11 شب تا 1 رفتم دیوارنویسی بعد از چند ماه. آخ که کاش میدانستید چه لذتی دارد وقتی با صدای اسپری و سکوت کوچه احساس میکنید دارید کاری انجام میدهید که نور امید را در دل چند رهگذر فردا صبح زنده میکنید. وقتی احساس میکنید نسبت به همهی آن خونهای ریختهشدهی بیگناه وظیفهات را انجام میدهی. راستش را بخواهی بدجوری در دلم کسی میگوید که پیروزی نزدیک است و این ما هستیم که هنوز باید برویم و برویم تا به دشت سبز آزادیمان برسیم. در این روزهای حساس نوشتن از ناامیدی اشتباه بزرگی است. دستت را به من بده، من امیدهای کوچکم را به قلبت هدیه میکنم.
+ با گرامافون سبز سرزمین رویایی گوش کنید: ایران سبز