June 19, 2010
اولین روز آغاز سی سالگی

روز بیست و هشت خرداد 89 هم مثل بقیه‌ی روزهای عادی عمرم کاملن بدون اتفاق خاصی گذشت. اولین روز پس از گذشت سی سال. نه خورشید گرمتر بود و نه بادی سردتر می‌وزید. همه چیز عادی بود و فکر کنم این بازی تکراری روز و شب بعد از نبودن من هم تکرار شود. دنیا منتظر ما نمی‌ماند. حتا اگر بداند ما از گذشت سی سال و پایان دهه‌ی بیست مان ناراحتیم.

و من مثل یک کودک سه ساله که از خرید بادبادکی خوشحال می‌شود این روزهای اخیر از همه‌ی تبریک‌های دوستانم خوشحال شدم و نمی‌خواهم این خوشحالی را پنهان کنم. دورترین و ناشناخته‌ترین آدم‌ها برای من، که نخ رابطه‌ی ما همین سرزمین رویایی است با چند جمله‌ی کوتاه و بعضی با یک قطعه‌ی کوچک موزیک مرا خوشحال کردند. آی ملت بدانید که سی سال تمام می‌شود و شما در بهت گذشت سه دهه از زندگیتان می‌مانید، پس ای کسانی که هنوز زیر سی سال هستید عاشق شوید و رابطه بسازید و در خنده‌ی رفیق‌تان غرق شوید که وقت نیست. روزی چون من دهه‌ی بیست‌تان که تمام می‌شود دایم با خود فکر می‌کنید نکند به اندازه‌ی کافی عاشق نبوده‌اید، به قدر کفایت عشق‌بازی نکرده‌اید، به اندازه کتاب نخوانده‌اید و فیلم ندیده‌اید و رفیق پیدا نکرده‌اید.

بعد از سی سال هم وقت هست. سن یک عدد است روی کاغذ اما بگذازید برایتان اعتراف کنم که زندگی کردن زیر سایه‌ی دهه‌ی بیست صفای دیگری دارد که بعد از بیست و هفت خرداد من آن را کمتر احساس می‌کنم. اما سعی می‌کنم باز هم بر قاصدک‌های رویاهایم چون گذشته بدمم که همه چیز را نهایتی است جز رویاهای آدمیزاد.

+ کامنت‌ها به سلامتی بیست و هفت خرداد باز است.


http://www.dreamlandblog.com/2010/06/19/p/02,49,31/