ما در کشوری زندگی میکنیم که تابستانهای گرمش پشت ترافیک، صدای بلند بوقهای ماشینهای عقبی تو را از رویاهایت بیرون میآورند حتا اگر کلاغی از آن بالا قارقار مرگ را هوار نزند و تکه ابر سفید و رها راهش را از بالای سرت به سوی سرزمینهای دور کج نکند.
باید اعتراف کنم بعد از یک سال و اندی مطالعهی هر روزهی اخبار سیاسی سرزمین جهنمیمان کمی خسته شدهام و این روزهای داغ با طعم سیاه استبداد کمی دلم شربت آلبالو و کتاب و فیلم و داستان میخواهد. کمی رفیق شفیق مسافر از آن سوی دنیا، کمی گپ زدنهای بیپایان شبانه و کمی آرامش، دوری از اخبار زنندهی لعنتی، و ادامهی کلاس پیانو و ورزش هر روزه و نشستن پای بازیهای آرژانتین.