اشتباه فکر میکردم که شنبهی آخر تیرماه باید فرقی با شنبههای دیگر سال داشته باشد. شنبهی آخر همانطور ساده و ساکت و با هرم گرم خودش آمد و گذشت. آدمها درگیر کار و زندگی خودشان بودند که عبور آخرین شنبه را ندیدند. حتا امیر که سر کوچهی مادربزرگ کفشهای عابران را با دویست تومان برق میاندازد هم. یا آقا منوچهر بابای دبستان غیرانتفاعی دخترانهی محلهمان. شنبه از بیخ گوش همهمان گذشت، مثل سایههای خنک میدان نقش جهان که این روزها طرفداران بسیاری دارند و عدهای چه ساده از کنارشان میگذرند.