August 17, 2010
داستان روزهای پایان مرداد

این روزها شغلمان شده رفتن به فرودگاه و در آغوش گرفتن دوستان و تمام خاطراتی که با هم داشتیم و تمام گذشته و خنده‌ها و گریه‌های مشترک. محکم فشارش می‌دهیم و می‌بینیم کم‌کم می‌لرزد و گریه می‌کند. و بعد ما باید به جبرزمانه برای فرار از جمهوری دیکتاتوری عزیزمان تکه‌ای از دل‌مان را، گذشته‌مان را، خاطراتمان را راهی غربت کنیم. اینطور می‌گذرد این روزهای پایان مرداد.


http://www.dreamlandblog.com/2010/08/17/p/04,19,56/