Send   Print
یاد آلبالو‌های خانه‌ی مامان‌بزرگ افتادم در آن ظهرهای داغ تابستان هفتاد و دو. یاد کتاب سلول هجده علی اشرف درویشان افتادم که با هم خواندیم. می‌فهمی که؟ وقتی صدایت لرزید و نخواستی بغض کنی. بغض آخر در خداحافظی آخر عزیزم، تلخ‌ترین ثانیه‌های زندگی آدمیزاد است. یاد همه‌ی آن بازی‌های خاکستری افتادم که مثل عکس‌های قدیمی، رنگ و رویشان گرچه رفته‌اند اما تازه‌اند و تلخ مثل هوای پاییز هشتاد و نه.

یاد دوچرخه سواری دور حیاط خانه‌ی ما و قایم موشک‌بازی‌های ناتمام. یاد دکتربازی و خاله‌بازی‌هایی که انگار همین دیروز بود و جای دستان ما که روی دیوارهای خانه‌ی شما همیشه تنها ماند. حالا که می‌روی عشق به همراهت و سبزی دل من بدرقه‌ی چشمانت رفیق. من اینجا در این سلول بزرگ شماره‌ی ۰۰۹۸ تنهای تنها می‌مانم و کم‌کم من هم چمدانم را می‌بندم به قصد رفتن. راستش را بخواهی اینجا ماندن ندارد. اینجا دیگر جای من نیست جای تو و خنده‌هایت نیست و جای ما نیست که یک نسل سوخته‌ی دهه‌ی شصتی بودیم. چهارم مهر از این سرزمین رفتی و من داشتم امروز به همه‌ی آن دوازده نیمکتی فکر می‌کردم که تو دوازده چهار مهر را رویش با مقنعه‌ی سورمه‌ای نشستی و با ورود معلم بر پا گفتی. حالا نیمکت‌های چوبی هم برایت دلتنگ‌ هستند. باور کن.

خداحافظ هم‌کلاسی هم مدرسه‌ای هم نسل. تو برو سرت سلامت. بگذار خاطراتمان را در این سرزمین جن زده‌ ماتم‌زده تنها در دلمان نگاه داریم. بگذار با هم باشیم و دور از هم. چه عیب دارد، تو برو دلت سلامت. برو آنجا بخند. من به آن خنده‌‌های بی‌پروای تو خشنودترم. هم‌کلاسی‌ها همه در حال کوچ‌اند از این دشت سیاه تف‌زده. بگذار دیب گله کند پریا را چه باک. من جای دستانمان را بر میله‌های تاب خانه‌ی شما، من جای نگاه تو را در آخرین دیدار، من جای ایستادن تو را مقابل تخته سیاه در زنگ انشا، من رد قدم‌های تو را تا فرودگاه امام گلباران خواهم کرد. دوازده بهمن وقتی می‌آمد مسیرش را گل گذاشته بودند و امروز بگذار من جای پای همه‌ی آن‌ها را که در حال مهاجرت‌اند تا فرودگاهش گل بگذارم.

وقتی چشمانم خیس می‌شود و گلویم از بغض درد می‌گیرد تند تند پلک می‌زنم مبادا اشکم بریزد، لبانم را به هم فشار می‌دهم مبادا دلم بشکند. حالا که این‌ها را برایت نوشتم کلی پلک زدم و کلی لبانم را به هم فشار دادم اما حال چشمان خیس من حال دل تنگ من خوب نشد که نشد.

+ برای همه‌ی همه‌ی همه‌ی هم‌نسل‌های مهاجر ...
+ با گرامافون غمگین سرزمین رویایی گوش کنید: Yasmin Levy - La Alegria

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

تاریخ ما پر از حکایت‌های آشناست. انگار نه انگار که این خطوط متعلق به چند قرن پیش از این است. گویی همین دیروز نوشته شده‌اند با نثری قدیمی. حکایت تکراری سرزمین ماست. هر چند سال در گردونه‌ی تکرار مکرر می‌شود. تاریخ ما پر است از اعدام خوبان در زندان در حمام، حق‌کشی و سر به نیست شدن رعیت مظلوم. متن زیر برای همه‌ی ما آشناست:

پس از آن، خوود ِ فراخ‌تر که آورده بودند، سر و روی او را به آن بپوشانیدند. پس آواز دادند او را که:«بدو!»
دم نزد و از ایشان نیندیشید. هر کس گفتند:«شرم ندارید مردی را که می‌بکشید، چنین کنید و گویید؟» و خواست که شوری بزرگ به پای شود. سواران سوی عامّه تاختند و آن شور بنشاندند.
و حسنک را سوی دار بردند و به جای‌گاه رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود، بنشاندند. و جلّادش استوار ببست و رَسَن‌ها فرود آورد. و آواز دادند که:«سنگ دهید!» هیچ‌کس دست به سنگ نمی‌کرد و همه زار زار می‌گریستند، خاصّه نشابوریان. پس، مُشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند. و مرد، خود مرده بود؛ که جلّادش رَسَن‌ به گلو افگنده بود و خَبه کرده.
چون از این فارغ شدند، بوسَهل و قوم از پای ِ دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنان‌که تنها آمده بود از شکم مادر.
این است حسنک و روزگارش. و گفتارش این بود که گفتی:«مرا دعای نشابوریان بسازد» و نساخت!

+ تاریخ بیهقی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

قبلن رایمان را می‌خواستیم پس بگیریم اما حالا کشورمان را می‌خواهیم پس بگیریم. فرهنگمان را، سینمایمان را، ادبیات و هویت اجتماعی‌مان را. کوروش و تاریخ سیاه و سپیدمان را، آبرو و شرف رزمنده‌های شجاع هشت سال جنگمان را. فرق امروز با پانزده ماه پیش در این است که چیزهای زیادی داریم که باید پس بگیریم.

+ با گرامافون سبز سرزمین رویایی گوش کنید: کیوسک، یک دشت سبز

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
فریاد زدم. داد زدم از ته دل. از سودای جان. صدای باز شدن و بسته شدن پنجره همسایه‌ها را می‌شد شنید. بیست دقیقه تنها و تنها فریاد زدم و تنها باز هم همان سایه‌ی دور از چند پشت‌بام دورتر جوابم را داد. فقط من بودم و او. در پی هر الله و اکبر جواب هم را می‌دادیم. صدایم گرفته است. مثل یک غول خسته. خوشحالم که هر کاری از دستم بر می‌آمد انجام داده‌ام تا کنون. نه ترسیده‌ام و نه کوتاه آمده‌ام. صحبت‌های دوستانم که ای بابا …. هم در من تأثیر نکرده است. مهم نیست که دیگر همسایه‌ها چه هدفی دارند و چقدر ترسیده‌اند مهم این است که من هستم و ایستاده‌ام و همان صدای سبز جنبش را در آسمان سیاه شهر فریاد می‌زنم. ما پیروزیم. این جمله را به خاطر بسپارید. من خیلی وقت است که آن را تکرار می‌کنم.

‍پ.ن. یکی از دوستانم را با تلفن از الله و اکبر امشب آگاه کرده‌ام می‌گوید تو که کافری چرا الله و اکبر؟ عجب مملکتی !!! من نمی‌دانستم چه بگویم. شما می‌دانید چه در دل من بود. همان را در دلتان به او بگویید. مشکل ما این است که کار گروهی نکرده‌ایم و عادت نداریم برایش از خواسته‌های شخصی‌مان در کوتاه مدت بگذریم !!

+ حصر آفتاب

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

ماژیکم را در جیب کت‌ام گذاشته بودم و از عصر هر جایی که دیدم موقعیت مناسب است شروع کردم به نوشتن روی دیوار و روی میله‌ و توی آسانسور و در راهروی ساختمان‌ها. هر جا که مسیرم بود مثل هانسل و گرتل از خودم نشانی می‌گذاشتم.
نمی‌شود نشست و سخنرانی کرد و دستور العمل صادر کنی و خودت هیچکار نکنی.

بهتر است یا کاری را هیچ وقت شروع نکنیم یا اگر شروع کردیم تا آخرش بایستیم. هنوز بیشماریم !

+ کنسرت راجرواترز در تورنتو و تصویر ندا آقا سلطان
+ کیوسک: نامه به سردار

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

یک جنبش سبزی علاوه بر اینکه ناامید نمی‌شود از آینده، می‌داند بی‌شماریم و هنوز از سبز بودن خودش دست برنداشته است. امروز باید دوباره بلند شویم. دست‌بندهای سبزتان را دور قلبتان ببندید، آخرین خبرها را برای دوستان دورتر از اخبار بفرستید. شبکه‌های اجتماعی را فعال کنید. چند روز پیش مسول دفتر موسوی دستگیر شد و دیروز دفترش را بازرسی کردند. گویا در حال سنجش افکار عمومی و میزان واکنش مردم هستند. همان‌کاری که با تجمع مقابل خانه کروبی کردند. پا پس نکشید، اگر سبز بودید و هنوز مانده‌اید اسکناس‌نویسی و دیوارنویسی و شبکه‌های اجتماعی را فراموش نکنید. هر لحظه اخبار را دنبال کنید و بدانید آگاهی من و شما و حتا یک جمله‌ی کوچک در تاکسی برای آن‌ها خار چشم است. شاید بیانیه‌ای در راه باشد.

یه روز خوب می‌یاد که ما همو نکشیم. برای رسیدن به آن روز نور امید را در دل‌هایتان زنده نگاه دارید و نترسید که با هم هستیم.

+ با گرامافون سبز سرزمین رویایی گوش کنید: هیچکس. یه روز خوب می‌یاد ...

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
برای شما که شرف تاریک‌ترین سلول‌ها هستید. برای شماها که غرور و سربلندی همه‌ی ایران را فریاد می‌کشید با سکوتتان و دستان در بندتان. برای احمد زیدآبادی برای هنگامه شهیدی برای مجید توکلی برای صفایی فراهانی برای تاجزاده برای امین‌زاده برای لبخند بهزاد نبوی و برای بهمن احمدی امویی. برای همه‌ی آن‌ها که در بند‌ اند و گمنام. کسانی اینجا کنج اتاق‌های تنهایشان با بوی پاییز به یاد شمایند.

گناه شما این است که ایرانی هستید. این جنایات روزهای بعد از کودتا را در تاریخ خواهند نوشت. این خودی را در زندان نگاه داشتن و فرنگی را به قصد طنازی رها کردن. این ننگ بر پیشانی کودتاچی می‌ماند همچنان که خون فرزندان این سرزمین بر دستانش مانده است.

+ واکنش‌های خودمانی به آزادی سارا شورد
+ شرط اعطای مرخصی به هنگامه شهیدی: تامین قرار ۶۰۰ میلیونی!

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

خبر: محکومیت حسن اسدی زیدآبادی به پنج سال حبس تعزیری

متن زیر برای سرزمین رویایی ای‌میل شده بود. نوشته‌ی یکی از دوستان حسن اسدی زیدآبادی است:

ايران نبودم كه ايميل زدی و خبر دادی كه به متاهل شدن فكر می‌كنی، خنديدم و نوشتم رفيق ما كه تازه دانشجوی فوق شديم، هنوز هيچی نشده می‌خوای خودتو گرفتار كنی؟ به آخر روز نرسيد كه جدی جواب دادی نخير، ماجرا قديمی‌تر از اين حرفهاست و طرف همكلاس سالهای ليسانس بوده. وقتی برگشتم يک روز پس از كلاس مبانی فلسفی، دختر ريز نقش و معصومی را نشانم دادی و گفتی قرار است همسر آينده‌ات باشد... آن روز عصر با چند نفر ديگر از دوستان بيرون رفتيم و من دختری را كه نشانم دادی سرشار از احساسات زنانه، عشق و عاطفه يافتم. احساس كردم زيادی به تو وابسته است و احتمالن هيچ گاه نمی‌تواند از تو دور باشد. چند روز بعد توی دانشكده اين را رو در رو به خودت گفتم كه او زيادی يرای همسر يك فعال سياسی بودن لطيف و شكننده است گرچه بسيار مهربان و شيفته تو بود. در جوابم سكوت كردی احتمالاً چون تو هم عاشق بودی و عشق...

تاريخ عروسی كه معلوم شد فهميدم من آن روز باز هم ايران نيستم. دو روز پيش از عروسی به خانه‌تان آمدم و هنوز بر سر حرفم بودم. نگاهم را خواندی ولی چيزی نگفتی. با هم گفتيم و خنديديم و شب من به سفر رفتم.
حالا سه سال از آن روزهای دانشكده گذشته، ديشب كه شنيدم حكمت آمده با خودم كلی كلنجار رفتم كه چه طور به عاطفه زنگ بزنم و اصلاً چه بگويم كه اين دختر طفلكی اذيت نشود. امروز صبح دستم به تلفن رفت. راستش حسن اين نامه را می‌نويسم كه بگويم من حرفهای سه سال پيشم را پس می‌گيرم. من شرمنده‌ام پسر. امروز آن سوی خط عاطفه استوار و محكم (گرچه غمگين) از تو می‌گفت و من اين سوی خط اشكهايم جاری بود. من بودم كه شكننده به حرفهای او گوش سپرده بودم.
حسن من شرمنده‌ام. عاطفه از فردا در همان دفتری كه تو كار می‌كردی جای تو كار می‌كند و تصميم گرفته اين پنج سال را با اميد و صبر سپري كند تا تو زودتر آزاد شوی.
خداحافظی كه می‌كرد او بود كه مرا دلداری داد و گفت: "اين نيز بگذرد". حرفش يادم می‌ماند. من حرفم را پس می‌گيرم حسن.

الف.سين
بيست و دوم شهريور هشتاد و نه

+ نحوه دستگیری حسن اسدی زیدآبادی از زبان همسرش

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

امروز باد پاییزی را احساس کردم. پنجره‌ی اتاق را بستم. فصل‌ها چه زود می‌رسند. گاهی وقت‌ها که همه چیز یک جایش می‌لنگد با زود از راه رسیدن فصلی باید به خودمان بقبولانیم که ماجراهایی هم وجود دارند که زیاد هم اگر منتظرشان نباشیم خودشان زودتر سر می‌رسند. همین سه ماه پیش بود که از هرم گرما خفه می‌شدیم. اگر زندگی هم به همین سرعت فصل‌ها بگذرد از ما چه می‌ماند جز چند خاطره. مثل خاطره‌ی بوی پوشال‌های کولر اول تابستان.

امشب داشتم به لیست دوستانم نگاه می‌کردم از هر کدام داستانی خاطرم می‌آمد. هر کدام جمله‌ای، شکلکی، صدای خنده‌ای، یا حتا یک چت کوتاه و حرفی. اگر دقت کرده‌ باشید بعضی از آدم‌ها در یک مرحله از زندگی ما خیلی سر و کله‌شان پیدا می‌شود. هر شب آنلاین هستند، هر روز زنگ می‌زنند و آنقدر صمیمی می‌شوید که همه چیز را تعریف می‌کنیم و از همه جا حرف می‌زنیم (حتا اگر فاصله‌ی ما چندین هزار کیلومتر باشد). بعد ناگهان ناپدید می‌شوند. گم می‌شوند داخل جمعیت و خاطره‌ی همه‌ی آن حرف‌ها و رازها را با خودشان می‌برند. فکر می‌کنی کسی را در پیاده‌رو گم کرده‌ای میان تعداد زیادی سر و گردن و آدم‌های غریبه دنبالش می‌گردی اما هیچ‌کدام دیگر آن کسی نمی‌شوند که بشود باهاش همه‌ی آن نگفته‌ها را گفت.

اینطوری است که آدم‌ها می‌آیند و می‌روند در زندگی هم. انگار وظیفه‌شان است و اگر از سر باز کنند ممکن است تنبیه شوند یا با دست و پای بالا گرفته شده گوشه‌ی کلاس بایستند. می‌آیند و می‌روند. می‌آیند می‌مانند می‌روند. می‌آیند می‌روند. می‌آیند می‌آیند. می‌روند. می‌آیند می‌مانند. دیر می‌روند. قلبت را هم با خودشان می‌برند.

+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: Soap & Skin - Mr. Gaunt Pt 1000

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

از زبان آقای کودتاچی بارها شنیده‌ایم: این هولوکاست یک تخیل است واقعی نیست. چرا به این دانشمندان ساکن اروپا و آمریکا اجازه‌ی بررسی و تحقیق داده نمی‌شود؟ آن‌ها که چیز زیادی نمی‌خواهند. فقط می‌خواهند تحقیق کنند در مورد سابقه‌ی تاریخی این ادعا. به ادعای آنها چند میلیون یهودی در کوره های آدم سوزی سوخته شدند و تلاش آنها این بود که این موضوع را جا انداخته و مظلومیت قوم یهود را با دروغ و طراحی پیچیده تبلیغاتی و عملیات روانی، تبلیغ کنند و بگویند که آنها پس از آن نیازمند دولت و سرزمین مستقل هستند و آن قدر قوی کار کردند که بسیاری از سیاستمداران و متفکران جهان هم فریب خوردند. ( نماز روز قدس ۲۷ شهریور ۸۸)

سوال اینجاست که آیا مردم سرزمین خودشان می‌توانند در مورد صحت انتخابات سال گذشته تحقیق کنند؟ استادان دانشگاه، دانشجویان می‌توانند؟ آن‌ها که تردید کردند الان کجایند؟ از اوین نامه می‌نویسند و از شکنجه‌ها می‌گویند. هولوکاست در اوین است. آنطور که نازی‌ها با قوم یهود رفتار کردند شما کم و بیش با تردیدکنند‌گان و معترضان صلح‌جوی هم‌وطن خود می‌کنید. همه‌ی انسان‌های شریف خوب می‌دانند که شلیک گلوله‌ای بر سر و سوزانده‌ شدن در کوره‌های آدم‌سوزی شرف دارد به فرو کردن سر در مدفوع انسانی و فحاشی و وادار کردن به پذیرفتن زنازاده بودن و رابطه‌ی جنسی داشتن با افراد پاک دیگر.

اگر شما مشتاق تحقیق در مورد هولوکاست هستید آزادید بروید تحقیق کنید. ما هم مشتاقیم بپرسیم رایمان کجاست؟ می‌خواهیم تحقیق کنیم. جای امثال ما در اوین نیست. در انفرادی هم نیست. دهان ما نباید با مدفوع پر شود که سؤالی می‌خواهیم از شما بپرسیم. آنقدر که برای خود حق قایل می‌شوید تا سوال‌های تکراری با جواب‌های چون روز روشنتان را بپرسید برای ما هم حق قایل شوید که بپرسیم از نحوه‌ی کودتای انتخاباتی سال گذشته. اگر به دنبال این هستید که بدانید هولوکاست اتفاق افتاده یا نه سری به سلول‌های انفرادی اوین بزنید. چیزی شبیه هولوکاست آنجا اتفاق می‌افتد که می‌تواند به شما برای درک این موضوع کمک کند.

+ ویکی‌پدیا: هولوکاست
+ ویکی‌پدیا: احتمال تقلب در انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸)
+ روایت تکان دهنده عبدالله مومنی از شکنجه ها و اعتراف گیری در زندان

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

یک جنبش سبزی دروغ نمی‌گوید. چه در زندگی شخصی‌ و چه در زندگی کاری‌اش. اگر هم این عادت را دارد سعی به کم‌کردن آن می‌کند. او همه جا دروغ‌گویان را رسوا می‌سازد و می‌داند بنای یک زندگی سالم و پرامید با فرار از دروغ آغاز می‌شود. او می‌‌داند دروغ مثل موریانه محکمترین چوب‌های زندگی‌اش را می‌خورد و پوک می‌کند.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

نه سال پیش در چنین روزی سلمان جریری اولین پست بلاگستان فارسی را نوشت. تصادفن پنج سال پیش در چنین روزی، من اولین پست سرزمین رویایی را نوشتم. در ابتدا هیچ قصدی از طول مدت بلاگر بودن خودم نداشتم و الان هم ندارم. فکر نکنم کسی بداند تا چه زمانی حس و حال نوشتن دارد و بلاگر باقی می‌ماند. اما همیشه افکار من و رؤیاهای سرگردان در مغزم، مرا به نوشتن وا داشته‌اند. انکار نمی‌کنم که همیشه دوست داشته‌ام نویسنده کتابی باشم و نمی‌دانم چه کتابی. این یک رؤیا است که گوشه‌ای خاک می‌خورد هنوز. امسال برای اولین بار رمانی را ویرایش کردم و برای چاپ به وزارت سانسور تحویل خواهیم داد. امید زیادی دارم تا چاپ شود. گاهی فکر می‌کنم چند سال دیگر منتخب پست‌های سرزمین رویایی را چاپ خواهم کرد. نمی‌دانم این هم یک رؤیا خواهد ماند یا حقیقی خواهد شد. ( حتمن همه‌ی شما خوب می‌دانید دنیای کاغذ و بوی کتاب چه فرقی با وبگردی و دنیای مجازی دارد).

در طول همه‌ی این سال‌ها آموخته‌ام فروتن باشم. برای خودم حرف زده‌ام و انگار روبه‌روی آینه متن‌هایم را خوانده‌ام. گروه‌کشی‌های بلاگستان معرف حضور همه هست، از همه‌شان دوری کرده‌ام. در هیچ جمعی ظاهر نشدم ( جز دو بار در بین عده‌ای که بهشان اعتماد داشتم) و همه‌ی نامه‌های دعوت به دیدار را با اندوه رد کردم. چند مصاحبه‌ی رادیویی را هم با رادیو زمانه و رادیو دویچه وله قبول نکردم. دوست داشتم و دارم که مجازی بمانم. این مجازی بودن به من امتیازی می‌دهد که راحت‌تر بنویسم و از ترس قضاوت دوست و آشنا خود سانسوری نکنم. این مزیتی است که خیلی از کسانی که با نام حقیقی می‌نویسند از طعم شیرین‌اش بی‌بهره‌اند.

برای فردی رویایی مثل من ساکت بودن، مرگ است. اگر ننویسم حتا، نمی‌توانم فکر نکنم. سرزمین رویایی نباشد روی کاغذ می‌نویسم. هنوز دفترهای سال‌های دور از بلاگستانم را دارم. در کتابخانه نشسته‌اند. دوستشان دارم هرچند اگر مزخرف و بچه‌گانه به نظر برسند این روزها. من که امروز سی سال و دو ماه و بیست روز سن دارم با زمانی که بیست و پنج سال و دو ماه و بیست روزم بود طرز فکرم فرق کرده است. آب که راکد باشد می‌گندد. باید جاری باشی. اعتراف می‌کنم خیلی چیزها از دنیای آنلاین آموخته‌ام و اگر بهره‌ای از آن به من نمی‌رسید ارزش وقت گذاشتن را نداشت.

باید با احترام یادی کنم از فردی به نام بابک نویسنده‌ی سرزمین رویایی اول در روزگاری که تعداد بلاگهای فارسی به تعداد انگشتان یک دست هم نبود. روزهای توت فرنگی و زیر شلواری و شهر هیچ‌کس و تجربیات من. شاید کمتر کسی پاییز و زمستان ۸۰ را به خاطر داشته باشد که بلاگ‌های فارسی دانه‌دانه مثل ستاره در آسمان ناشناس وب اضافه می‌شدند. حالا که کهکشان شده‌اند. من خواندن بلاگ‌های فارسی را با سرزمین رویایی آغاز کردم. و چه اسمی بهتر از سرزمین رویایی برای نوشته‌های یک پسر خیال‌پرداز سر به هوای احساساتی. نمی‌دانم تا کی به نوشتن ادامه خواهم داد اما تا روزی که در سرزمین رویایی بنویسم از معیارهای شخصی خودم، شامل: آزادی بیان، مبارزه با سانسور، صداقت، حقوق بشر، احترام به مخالف و راه سبز امید دفاع خواهم کرد.

+ به مناسبت ‍پنجمین سالگرد سرزمین رویایی شما را دعوت می‌کنم به شنیدن ترانه‌ی برگزیده‌ی من با گرامافونی قدیمی و رنگ و رو رفته‌. گوش کنید: Pink Floyd. Hey you و ببینید: اجرای زنده Hey You

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

یک عضو جنبش سبز هیچ‌گاه نسبت به آینده ناامید نیست و می‌داند روزی جشن رنگ سبز را در میدان آزادی برگزار خواهند کرد. او همیشه امیدوار است.

Send   Print

مردک با نظارت استصوابی و با کمک هزار تا نهاد و ارگان توانسته به مجلس فرمایشی راه پیدا کند، حالا به جای حل مشکلات مردم صبح تا شب دنبال این است ببیند فصل الخطاب در هر موردی چیست؟ همانا عده‌ای ذاتاً گوسفند هستند و بی‌چوپان زندگی برایشان مشکل است.

Send   Print

از داخل زندان برایتان می‌نویسم. زندان بزرگی به وسعت یک سرزمین. تمام راهها به سمت جهان بیرونی قطع است. و ما اینجا بهت زده بهم خیره شده‌ایم. گرچه آفتاب بالای سر ظهر جمعه می‌تابد اما احساس تاریک‌ترین شب‌ها را داری و گرچه کلمه‌ی راحت الحلقوم آزادی در بوق و کرنا می‌شود مدام، احساس تنگ‌ترین سلول‌های زندان‌های مخوف را داری. از ما که این داخل مانده‌ایم تا شما که بیرون نفس می‌کشید هزاران هزار فریاد و شکنجه و گلوله راه است. خوب است برای فرزندان آینده‌مان داستان‌های این روزها را تعریف کنیم که در دیکتاتوری چنین و چنان زندگی می‌کردیم، اگر باور کنند. در حال حاضر ای‌میل ها بسته است، سایت‌های خبر فیلتر اند، سایت‌های اجتماعی فیلتر اند. کلاغ‌ها بر شاخه و کفتارها در کوچه‌ها می‌گردند. نور را در پستوی خانه نهان کرده‌ایم به امید روزی که این دوران تلخ، تنها طعم خاطره‌ای سیاه برایمان داشته باشد.

Send   Print
با صدای بی صدا مثل یک کوه بلند، مثل یک خواب کوتاه. او یک مرد بود. نمی‌شود در پایان نهم شهریور به یاد چنین مردی نبود و آرام گوشه‌ای خزید. آسمان گرچه این روزها مثل همان خواب قدیمی کوتاه است و قد این شب لعنتی مثل آن کوه، بلند؛ باید عصر این نهم شهریور را با یاد فرهاد مهراد گذراند. روحت را آرام، و این شب بی‌تپش را بی‌آنکه صدای پایی شنیده شود دلنشین می‌کند.

+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: مرد تنها ( رضا موتوری)
+ سایت رسمی فرهاد مهراد
+ ویکی پدیا: فرهاد مهراد
+ پای صحبت‌های زنده یاد فرهاد
+ فرهاد مهراد در یوتیوب