Send   Print

از زمانی که مهاجرت کرده بود بیست سالی می‌گذشت. در طی همه این سال‌ها حتا اسمش را هم عوض کرده بود. یک اسم فرنگی و برازنده انتخاب کرده بود. می‌گفت: دیگر کسی مرا اینجا به اسم ایرانی ‌ام نمی‌شناسد. چه سر کار و چه همسایه‌ها همه او را با نام فرنگی اش می‌شناختند. و من فکر می‌کردم اگر حکومت ایران باعث فرار او شده بود در سال‌های اول انقلاب، پس او چرا از خودش فرار می‌کرد؟ رفتارها و افکارش همان ایرانی‌بازی‌های معروف و مشهور بود که همه می‌دانیم. افکارش قدیمی‌تر از نسل قبل‌تر از خودش بود حتا.

و من به یاد حرف‌های رفیقم می‌افتادم که داشت از مهاجرت شدید ایرانیان به تورنتو می‌نالید. از تهرانیزه شدن شهر و شوکه شدن اهالی تورنتو از دیدن دختران آرایش‌کرده قدر یک کیک خامه‌ای و خانمی در حال خرید با لباس شب و آقای عصبانی پشت چهار راه در حال بوق زدن و گاهی متلک گفتن. می‌گفت گوسفند اگر چراگاهش را هم عوض کنند باز هم گوسفند است. افکار قدیمی و پوسیده، صحبت از غیرت و تعصب قدیمی فیلم‌فارسی‌های مهوع کردن، مردسالاری در خانه و جامعه، چشم و هم‌چشمی و آزارهای زبانی و کلامی و کلیه مواردی که ما به عنوان نقاط تاریک فرهنگ ایرانی می‌شناسیم چیزهایی نیستند که با تغییر سرزمین ناگهان زیر و رو شوند.

سرزمین را راحت می‌شود عوض کرد. فوقش چهار سال پشت در سفارت می‌نشینی تا نوبت پرونده‌ات شود، فکر را فرهنگ بیمار را به این راحتی نمی‌توانی ذره‌ای تغییر بدهی. باید خیلی شجاع دل باشی که به سراغ فکرت بروی و خانه‌تکانی‌اش کنی و زیادی‌های کپک‌زده‌اش را بگذاری داخل سطل‌آشغال جلوی در. این را من زمانی بیشتر درک کردم که در یک کنسرت ایرانی زنان و دختران را با لباس‌های شب دیدم و مرد‌های مست را طبیعتن در حال چشم چرانی. تعجبی نداشت وقتی میانه‌ی موزیک دو نفر یقه هم را چسبیدند و شروع کردند به کتک کاری. دلم می‌خواست همه‌ی فرهنگ دو هزار و پانصد ساله‌ را بالا بیاورم.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml