Send   Print
تمامی تلاش‌هایی که این روزها در مخالفت با شما صورت می‌گیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امید به آینده رساترین اعتراض ماست. به سابقه دیرینه این سرزمین نگاه کنید. در زندگانی ما مردم که از کهن‌ترین تمدن‌ها زاده شده‌ایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما در جاده‌ای به درازای تاریخ همه بشریت قدم می‌زنیم. در این جاده چه بسیار ملت‌ها که منقرض شدند و جز داستانی از آنان باقی نماند. آن چیزی که ملت ما را به خلاف آنان و علیرغم سخت‌ترین رویدادها زنده نگه داشت امید بود، زیرا آفت این راهپیمایی هزاران ساله ناامیدی است. مردم ما می‌توانستند با بدبینی و ناامیدی حوادثی شبیه به آنچه را که در جریان انتخابات گذشته با آن روبرو شدیم پیش‌بینی کنند و به صحنه نیایند. آیا آنان اشتباه کردند که به این پیش‌بینی‌ها اعتنا نکردند؟ نه! آنان به مقتضای روح امیدی که هسته درونی هویت ملی ما را شکل داده و ما را در طول هزاره‌ها زنده نگه‌ داشته است چنین کردند. به‌ویژه با جوانان می‌گویم که اگر می‌خواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینه‌های خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند.

امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.

+ میرحسین موسوی. بیانیه‌ نهم، ۱۰ تیر ۸۸

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
بعد از شنبه ۲۳ خرداد ۸۸ مردم ایران برایم دو دسته شدند. آن‌ها که در این روز بغض کردند و آن‌ها که شانه بالا انداختند که به من چه؟ بعد از آن روز بود که بی‌دلیل کسانی را که گریه کردند چه مرد، چه زن؛ دوست‌تر داشتم. طی این بیست ماه از آن‌ها که اخبار سیاسی را دنبال نمی‌کردند فاصله گرفتم و بی‌هیچ حرفی با آن‌ها که دلشان سبز بود و امیدوار به آینده و منتظر واکنش هر آنِ موسوی و کروبی به واقعه‌ای بودند، نزدیک‌تر شدم.

و حالا بیست ماه می‌گذرد و دستبند سبزم در دستم هست هنوز. می‌نویسم. می‌خوانم. هم‌خوان می‌کنم. سبز بودنم را تکثیر می‌کنم. آن‌ها را که بی‌خبر از اخبارند را خبردار می‌کنم. بحث می‌کنم. ناامید‌ها را امیدوار می‌کنم و سعی می‌کنم انسان بهتری باشم و در لحظه‌ای که بخواهم دروغی هرچند کوچک بگویم عکس کودتاچی مقابلم ظاهر می‌شود و منصرف می‌شوم. حالا که سبزم، حالا که سرباز کوچک میرحسین هستم، بی‌هیچ تعارفی احساس می‌کنم انسان بهتری شده‌ام.

به من نخندید اما گاهی فکر می‌کنم الان میرحسین موسوی و رهنورد یا کروبی و همسرش چکار می‌کنند. کتاب می‌خوانند؟ به ما فکر می‌کنند؟ می‌دانند تا آخر سال سه‌شنبه‌ها قرار راهپیمایی است؟ غذا دارند آنقدر که گرسنه نباشند؟ میرحسین می‌داند تولدش را ما به یاد داریم؟ یا شاید طرح بیانیه‌ای را در سر داشته باشد که هنوز ننوشته باشد.

+ با گرامافون سبز سرزمین رویایی گوش کنید: جستجوی سرنوشت. گلشیفته فراهانی
+ ببینید: کلیپ جستجوی سرنوشت
+ ببینید: لحظه ورود موسوی به میدان آزادی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml