Send   Print

هاله سحابی در پی حمله مأموران به تشییع جنازه پدرش درگذشت

این تیتر اول بی‌بی‌سی فارسی است. نمکی که روی زخم یک نسل می‌پاشد و توهینی که به شعور مخاطبینش می‌کند. چه کسی این کلمات را انتخاب می‌کند؟ آیا ماموران به تشییع جنازه‌ی پدرش حمله کرده‌اند؟ یا اینکه یک لباس شخصی عکس پدرش را از جلوی چشمانش پاره کرده و با آرنج به ریه او زده؟ ( به نقل احمد منتظری که سه متری هاله سحابی بوده)

آیا بی‌بی‌سی فارسی اینگونه بی‌طرفی‌اش را می‌خواهد اثبات کند؟ ماجرا چون روز روشن است پس چرا از فعل درگذشت استفاده شده است؟ این بی‌طرفی نیست. این رعایت نکردن شرافت و اصول خبرنگاری است. ما به اندازه‌ی کافی داغ داریم. دیگر بس است. دیگر بس است.

+ رادیو دویچه‌وله: «هاله سحابی را به زمین انداختند و با لگد به پهلوهایش زدند»
+ صدای امریکا: مرگ هاله سحابی در هاله ای از ابهام
+ رادیو زمانه: درگذشت هاله سحابی، در پی حمله نيروهای امنيتی به مراسم خاک‌سپاری پدرش
+ گزارشگران بدون مرز: هاله سحابی به دست ماموران امنیتی در مراسم خاک‌سپاری پیکر پدرش کشته شد

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
این آوار داغ و غم و ظلم چندین برابر هر فاجعه‌ای دلت را به درد می‌آورد. من وقتی شوک می‌شوم چیزی به ذهنم نمی‌رسد. مثل صبح بیست و سه خرداد. مثل بیست و پنج و سی خرداد هشتاد و هشت. ما انگار جهنمی را زندگی می‌کنیم که دیگران محکومش شده‌اند. گاهی هر سخنی کلام را فلج می‌کند. باید سکوت کرد و با بغض‌هایمان رفتن ظلم و جهل را فریاد بزنیم.

"- نازلی سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!"
نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت ...

نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت ...

نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: "زمستان شکست!"
و
رفت ...

احمد شاملو

+ فریدون سحابی: ضرب و شتم مردم در کمال بی رحمی و نامردی بود
+ گوش کنیم: حسین علیزاده، سوگ

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
امروز هم مثل دوشنبه‌ی زرد آذر هشتاد و هشت شد. همان دوشنبه‌ای که صبحش بیدار شدم و هوا طعم گس غریبی داشت. بعد اول صبحی خواندم که منتظری دیگر نیست. به همین کوتاهی. امروز هم اول صبح آب سرد را روی تنم احساس کردم. هوا گرم بود و بوی دود می‌داد. اما من یخ زدم. بغضم گرفت و گلویم از این بغض لعنتی درد گرفت. اگر از بغض گلویت درد بگیرد یعنی اینکه اتفاقی غمناک کمین کرده است.

حدسم درست بود. همه‌ی این روزها که در کما بود آرزو می‌کردم فقط باشد. بعضی‌ها همین‌که باشند غنیمت است. علی‌رضا رجایی و حبیب‌الله پیمان را از نزدیک دیده‌ام. در همان نمایشگاه‌های مطبوعات پررونق زمان خاتمی. همیشه حق‌شان را خورده‌اند. ملی مذهبی‌ها مثل همه‌ی ایرانی‌های سنی و کرد و لر و بلوچ که حق‌شان را پایمال کرده‌اند، انسان‌هایی صبور و مقاوم هستند. سحابی به آنچه در نامه‌اش خواسته بود رسید. روحش شاد.

+ تظلم و رنجنامه‌ی مهندس عزت الله سحابی خطاب به مردم و حکومت ایران
+ فیلمی منتشر نشده از دیدگاه‌های عزت الله سحابی

+ بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه شاه و امیرید

مولانا

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml