نه … نه … نه … اینها همهاش کابوس بود. همهی این دو سال. فکر نکنید دو سال بر ما گذشته است. ما همهی اینها را خواب دیدیم. یک خواب ترسناک از ذوق فردا. همهی زندانها، تیرها، الله و اکبرها، اعترافها، با ماشین از روی مردم رد شدنها، همهی همهی این جهنم بزرگ و بیپایان یک کابوس بود. مگر میشود زندگی اینقدر تلخ باشد؟ جدن؟ یک لحظه فکر کن مگر میشود؟ معلوم است که نه ! الان ساعت سه بامداد صبح ۲۳ خرداد است. و ما جلوی تلویزیون از خستگی خوابمان برده است. میرحسین ۱۹ میلیون شیخ ۱۳ میلیون رضایی ۶ میلیون و احمدی ۴ تا. هی پسر فردا چیکار کنیم؟ از بس ذوق داریم هی این افکار بد و کابوسها سراغمان میآیند. خواب تظاهرات و دادگاه و کهریزک میبینیم. نه … نه … نه … باید بیدار بمانیم. برای فردا کلی برنامه داریم. سه روز ایران را سبز میکنیم. بگذارید این کابوس تمام شود. خواهید دید. نخوابید. اگر خوابتان ببرد جهنم را خواهیم دید. دیوها در دنیای سیاه و تار هذیان ما بیدارند. با خوابیدن باید
بجنگیم. ببینید من کی گفتم؟ ساعت سه و پانزده دقیقه ۲۳ خرداد ۸۸.
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml