Send   Print

متن زیر یکی از بهترین پست‌هایی است که اخیرن خوانده‌ام. بلاگفا وبلاگ عقاید یک دلقک را مسدود کرده و دسترسی به آن غیرممکن است مگر از طریق فید. کل متن را اینجا کپی کردم تا وظیفه‌ی خودم را در برابر این پاراگراف‌های کوتاه و طلایی انجام داده باشم. فکر می‌کنم افکار سپید را هیچ‌کس نمی‌تواند پشت دیوار پنهان کند. آن‌ها خودشان راهشان را به سوی دل‌های خوانندگان پیدا می‌کنند. لازم به ذکر است نویسنده‌ی سرزمین رویایی برای کسی که متن زیر را نوشته کلاه از سر برمی‌دارد و به او دست مریزاد می‌گوید. زنده باد نویسنده‌ی عقاید یک دلقک هر کجا که هست حتا پشت فیلترینگ ابلهانه‌ی جمهوری اسلامی:

این روزها اغلب روزنامه ها و کانال های تلویزیونی در حال بررسی دستاوردهای انقلاب اسلامی هستند. مهمتر از همه ملت شهید پرور مشت محکمی به دهان استکبار جهانی زدند و مزدوران داخلی هم دوسه تا لگد اضافه نوش جان کرده اند.

خوب. من هم هوس کردم دستاوردهای زندگی خودم را بیان کنم نمی دانم شما چه دستاوردهائی دارید. اما ممکن است بعضی از شما احساس کنید یک جورائی دستاوردهائی یکسان داریم باشد. بعضی وقتها ممکن است بگویم ما٬ منظورم از ما یعنی همین. ما کسانی که سرنوشتی مشترک داریم.

بیست و دوم سال پنجاه و هفت. پیروزی انقلاب اسلامی. آن شب مثل اغلب همسایه ها رفته بودیم طرف سیدخندان ٬ مردم شادی می کردند ٬ ارتش هم به ملت پیوسته بود. مردم اطراف تانک ها حلقه زده بودند و با سربازها روبوسی می کردند . در میان آن شلوغی پسرجوانی رفت زیر تانک ٬ مادرش زار می زد و سرش را به تیرسیمانی برق می کوبید . این صحنه را با تمام جزئیاتش به خاطر دارم .

آن زمان شش ساله بودم ٬ تمام دوران مدرسه را در نظام مقدس جمهوری اسلامی گذراندم . دوازده سال تعلیمات دینی خوانده ام ٬ قرآن ٬ کلی سوره و ایه حفظ کردم . نماز خواندم به جماعت .در مدرسه سینه زده ام و به سخنرانی های روشنگرانه گوش داده ام . عربی یاد گرفته ام ٬ بعد هم در دانشگاه بینش اسلامی پاس کرده ام ٬ نمی دانم دقیقا چند واحد و چقدر . می خواهم بگویم به طور کامل دست پرورده نظام آموزشی جمهوری اسلامی هستم .

پنج شنبه تا ظهر خواب بودم . به راه پیمائی یوم الله بیست و دوم بهمن نرفتم . دلیلش را دقیقا نمی دانم . ترس بود به همراه یک سری چیزهای دیگر ٬ به هرحال بعضی روزها از دست آدم در می رود .

توی تلویزیون راه پیمائی را دیدم ٬ حضور میلیونی امت همیشه در صحنه . در تهران و شهرستان ها . جماعتی که پلاکاردهای کوچک . بزرگ به دست داشتند . فریاد می زدند ٬ شعار می دادند و مصاحبه می کردند .

شعارها را می شنوم و با حال خودم مقایسه می کنم . نمی دانم دقیقا کدام شعار خطاب به من است . منافقم . محارب . اراذل و اوباش . معاند با نظام .مزدور اجانب .فریب خورده . سبزلجنی . عضو گروهک . وطن فروش . بی دین ؟

فقط می دانم جزو امت حزب الله نیستم . هیچ وقت نبوده ام .

امت شهید پرور ؟ نه . من جزو خانواده شهدا نیستم . خودم هم آرزوی شهادت ندارم . روزی هزار بار این کلمات را می شنویم و می خوانیم . انقدر که بدیهی به نظر می رسند . هیچ وقت به معنای این کلمه دقت کرده اید ؟ امت شهید پرور ٬ یعنی ملتی که گوشت دم توپ تولید می کند . فرزندانی پرورش می دهد که همگی ارزوی شهادت ــ مرگ دارند .

ما به طور روزمره چیزهای عجیب و غریبی می بینیم . این یکی از بزرگترین دستاوردهای انقلاب اسلامی است . یعنی هرچند اغلب مسائل برای ما عادی شده ولی همیشه چیزی برای تعجب کردن هست .

چندی پیش داشتم روزنامه می خواندم . در یک صفحه حرفهای اقای رئیس قوه قضائیه را نوشته بود . گله کرده بود که طبق آمار هزار نفر از اقایان دانه درشت ٬ مجموعا پنجاه هزار میلیارد تومن به سیستم بانکی بدهکارند و حتی یک ریال هم نداده اند و نخواهند داد ! یعنی به طور متوسط نفری پنجاه میلیارد تومان گرفته اند . متوجه هستید ؟ پنجاه میلیارد تومان ! هرنفر پنجاه میلیارد تومان !

در صفحه بعدی صحنه هائی از ساده زیستی جناب رهبر توصیف شده بود . این که ایشان فقط یک نوع غذا صرف می کنند ٬ و همیشه توصیه به ساده زیستی دارند . باخودم فکر می کنم که ای کاش ایشان به جای تخم مرغ خاویار می خورد و هزارجور غذا سر میزش بود . در عوض کمی جلوی تاخت و تاز دیگران را می گرفت ٬ یا می توانست بگیرد . اغلب اوقات مغز من از این انتقادهای بی معنی می کند . دست خودم نیست . ذاتا معاند با نظام هستم . نمی دانم چرا اینطور است .

ملت شعار می دهند که ما اهل کوفه نیستیم . من هم بعید می دانم اهل کوفه باشم . اما نمی توانم دقیقا بگویم اهل کجا هستم .

اهل ایران ؟ نه ٬ من چنین حقی ندارم . منافق وطن فروش که وطن ندارد . وطن مال پیروان ولایت است . مال بسیجی هاست .

اغلب کسانی که می شناسم قصد رفتن دارند ٬ یک یک دوستان قدیم رفته اند . کلاس های زبان تا خرخره پر است . سفارت ها شبانه روزی کار می کنند . به کجا می رویم ؟ کجا راهمان می دهد ؟ آرزوی شهروندی کدام کشور غریبه را داریم ؟ فایل ما در کجای این صف بی انتهاست ؟ کدام وکیل قرار است حق ما را ثابت کند ؟ جلوی کدام سفارت انتظار می کشیم ؟ برای مصاحبه کجا برویم ؟ سوریه بهتر است یا ترکیه ؟ دوبی ؟

بزرگترین آرزو و هدف ملت آوارگی است ٬ به هرکسی می رسم می گوید تو چرا نمی روی ؟ اینجا مانده ای که چی ؟

کجا بروم ؟ آخر شاید یک نفر نتوانست یا نخواست ٬ نمی توانم یک زبان غریبه یاد بگیرم . جائی را نمی شناسم . حتی نمی دانم سفارت فلان کشور دقیقا کجاست . من از غریبه ها بدم می آید ٬ نمی دانم در مصاحبه چه بگویم ٬ نمی خواهم از من انگشت نگاری کنند . هیچ وقت در قرعه کشی های رنگارنگ گرین کارت شرکت نکرده ام .

برای من این کارها خیلی سخت است . نمی توانم ٬ می دانم کسی من را نمی خواهد . به درد هیچ کشوری نمی خورم . شغل من را نمی شود که جائی برد .

گیرافتاده ایم در این کوچه بن بست ٬ زیر نام یک شهید ٬ دولت خدمتگذار هم سرش به کار خودش گرم است . برنامه برای فتح دنیا دارند . بردلها حکومت می کنند ٬زمینه ساز ظهور آقا امام زمان هستند . فرهنگ انتظار دارند . انتظار فعال !

احساس گناه می کنی ٬ از خودت خجالت می کشی ٬ همیشه دلیلی برای شرمندگی هست ٬ یا یک نفر در نماز جمعه به آدم فحش می دهد ٬ یا در تلویزیون ٬ یا در روزنامه ٬ یا در وزرا ٬ کهریزک ٬ اوین ٬ همان جاهائی که به طور طبیعی پر از من و امثال من است .

آنها ایمان دارند ٬ برگزیده های پروردگار ٬ همگی مقدس و صاحب کرامت ٬ هاله های نور ٬ امدادهای غیبی ٬ ملت هم پشتیبان ولایت فقیه است ٬ همه چیز جور است . باتوم و کلاشینکف دارند . موشک های دوربرد ٬ لباس های ضدگلوله٬ سپاه و ارتش و بسیج . همگی گوش به فرمان و جان برکف ٬ مسجد و پایگاه های بسیج ٬ پایگاه های مقاومت . سربازان گمنام امام زمان و هزار جور تشکیلات دیگر دارند .کلی طرفدار در لبنان و فلسطین و ونزوئلا دارند . اصولا قلب مردم دنیا با آنها است . خدا هم طرفدار آنهاست . هزار تا دلیل منطقی برای اثبات حقانیت خود دارند . نشانه های آنها در هزار تا حدیث گفته شده ٬ نوسترآداموس هم توی کتابش راجع به امت شهید پرور نوشته است .

دست من خالی است ٬ می ترسم . همه عمر را ترسیده ام ٬ همه عمر نگران بوده ام . توی خیابان وقتی پلیس می بینم می ترسم ٬ مجرمم ٬ همیشه دلیلی برای دستگیری هست ٬ یک سی دی توی ماشین هم کافی است . فقط کافی است یکی هوس دستگیری سرش بزند یا از قیافه من خوشش نیاید .

بدتر از همه وبلاگ نویسم ٬ شایعه و دروغ پخش می کنم ٬ سیاه نمائی ٬ توهین به نظام و ولایت فقیه ٬ اینها اغراق نیست . عین واقعیت است . خیلی از شماها برای من کامنت های خصوصی نوشته اید ٬ مواظب باش ٬ می آیند سراغت و اخیرا چندنفر از بچه ها را گرفته اند . وقتی بعد از چند روز سروکله ام پیدا می شود بعضی ها خوشحال می شوند . می گویند خداراشکر . فکر می کردیم رفتی آنجا که عرب نی انداخت . همین چند خطی که می خوانی برای دستگیری من کاملا کافی است .

نمی دانم کی نوبت من می رسد ٬ وقتی شب ها ناغافل کسی زنگ در را می زند بند دلم پاره می شود . از بازجویان مهربان و فهمیده میترسم . انفرادی و شلاق ٬ دادگاه های علنی ٬ اعتراف های صادقانه . نمایش های تلویزیونی ٬ اظهار ندامت های علنی ٬ وبلاگ نویسی از درون اوین . تعریف و تمجید از غذای زندان ٬ از همه اینها می ترسم . از این که پدرم با سند آواره اوین و کهریزک بشود می ترسم . از آزادی با قید وثیقه ٬ از لباس زندان ٬ از دمپائی و دستبند و پابند . از برخورد اسلامی و بالاتر از حقوق بشر می ترسم . از این که عکس من را برای شناسائی چاپ کنند . از این که خانه ام را جستجو کنند . از سربازان گم نام امام زمان می ترسم .

چندی پیش دادستان کل کشور استعفا داد و یک پست دیگر گرفت ٬ می گفتند ایشان مسئول اتفاقات کهریزک است ٬ هرچند مجازاتی در کار نیست و در حال حاضر در پست جدید مشغول خدمت به مردم است ٬ یک عمر صادقانه و شبانه روزی برای من و شما کار کرده است .

حالا این دسته گل محمدی ! مورد اتهام واقع شده است . کهریزک و چند تا جرم دیگر ٬ یکی از این جرائم واقعا جالب است . یعنی فروش چندین و چند دوره از سئوالات کنکور سراسری .

من تا به حال چندبار کنکور داده ام . دقیقا یادم نیست . چقدر درس خوانده ایم . تست زده ایم . کلاس رفته ایم . خرج کرده ایم . یک نفر من را روشن کند . فروش سئوالات کنکور یعنی چه ؟ آن هم توسط یک قاضی یا دادستان کل کشور . واقعا چطور ممکن است ؟ باور کنید این دروغ یا شایعه نیست . در روزنامه نوشته بود . در تابناک خواندم . خودتان بروید ببینید . تازه بقیه اتهامات ایشان معلوم نیست .

جوان این مملکت از وقتی خودش را شناخته استرس کنکور دارد . آخه لامصبا چطور می توانید چنین کاری بکنید ؟

می دانید چه کسی را می گویم ؟ جرات ندارم اسم شریف ایشان را بیاورم . یعنی پرش به ادم بگیرد دودمانت به باد می رود . این دسته گل محمدی از شریعتمداری کیهان هم خطرناکتر و ترسناک تر است .

اون یکی با مدرک جعلی تا معاونت رئیس جمهور بالا می رود . هفده سال هیئت علمی بوده ! متن سخنرانی ایشان را شنیده اید ؟ می فرمایند ۲۵۰۰ تا مقاله علمی نوشته اند ! خوب شد که فوت کرد . وگرنه سه چهار هزارتا مقاله علمی دیگر هم می نوشت . انیشتین به گور پدرش می خندد پنجاه تا مقاله علمی بنویسد ! شاهکارند به خدا...شاهکار..

همیشه صحبت از اقازاده ها است . کسانی که هرکاری دلشان خواست می کنند . هیچ کسی هم نمی تواند بگوید که چرا . با من و شما فرق دارند ٬ نه به کسی جواب پس می دهند و نه نیازی به این کار هست .

همیشه درک این چیزها برای من غیرممکن بوده است . حتی با اسم این اقایان هم مشکل دارم . اقا زاده یعنی چه ؟ چه کسی اقا است و چه کسی اقا زاده ؟ چطور ممکن است اقا یک دزد تربیت کند ؟

آخر اقازاده من و تو هستیم نه او ٬ پدر من تا همین چند ماه پیش ٬ یعنی تا هفتاد و سه سالگی کار می کرد . همه عمر کارکرده است . هیچ وقت ازارش به کسی نرسیده ٬ کسی را زندانی نکرده ٬ اعدام نکرده ٬ پول کسی را نخورده ٬ دزدی نکرده است . کسی از پدر من نمی ترسد . سعی کرده بچه هایش را درست تربیت کند . درست زندگی کند . پدرش اینها را به او یاد داده و او هم سعی کرده این چیزها را به من یاد بدهد . تا هفتاد پشت اقازاده ام ٬ همه اجداد من آدم های معمولی و بی آزار بوده اند .

می گویند شما از غارتگران بیت المال حمایت می کنید . از فلانی و بچه هایش ٬ همان کسانی که رکورد دار حساب های بانکی در سوئیس هستند . من نمی فهمم چرا باید از این آدمها حمایت کنم ؟ مگر من به این اقایان مقام و پست داده ام ؟ یا مگر من این اقا را رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام کرده ام ؟! خوب اگر دزد و غارتگر است پس چرا محاکمه نمی شود ؟ در کجای دنیا این همه تناقض وجود دارد ؟ اگر نظر من را بخواهید از همگی شما متنفرم . از تک تک شما ٬ هیچ فرقی برای من ندارید . گاهی که به جان هم می افتید و به قول خودتان افشاگری می کنید یک چیزهائی هم دستگیر من می شود . پرونده همگی شما سیاه است . آره بابا می دونم ٬ شیفتگان خدمتید نه تشنگان قدرت !

می دانید چرا دیگر درتهران برف نمی اید ؟ چون اقای شهردار شیطنت کرده و برای این که مدیریت شهری را به رخ دیگران بکشد همه جا کیسه های شن گذاشته . خدا هم اینجوری حقش را گذاشته کف دستش ! باور کنید این جک نیست . در روزنامه خواندم . امیدوارم ایشان دست از شیطنت بردارد و برف بیاید . من دوست دارم یک بار دیگر این شهر را سفید ببینم . از دود و سیاهی ٬ از سرفه های پی درپی خسته شدم .

امام راحل می فرمود گریه کنید ٬ اسلام با این گریه ها زنده مانده است . به خدا راست می گفت ٬ عین واقعیت است . الان می فهمم این حرف چقدر درست بود . یک عمر روضه شنیده ایم . مظلومیت این امام و غربت دیگری ٬ اون یکی لای در مونده ٬ فلانی با چاه دردودل می کرده ٬ دوست دارم بدانم که آن امام مظلوم هم به اندازه من تحقیر شده است ؟ دشنام شنیده ؟ روحش به اندازه من لگد مال شده است ؟ حسرت خورده ؟ سرگردان شده ؟ عذاب کشیده ؟ می دانم که کفر می گویم ٬ آخر چه انتظاری دارید . اگر من کفر نگویم پس که بگوید . ما که اصولا برای جهنم خلق شده ایم . مگر قرآن نخوانده ای ؟ می گوید بسیاری از شما را برای جهنم خلق کرده ام .

نتوانستیم ایمان بیاوریم . من هیچ وقت نتوانستم به خدای جابر و قهار یا بهشت و جهنمش ایمان بیاورم . نمی توانم بفهمم چرا خدا اهل انتقام و تهدید کردن است . دنبال هوای نفس بوده ام . آرزوی شهادت نداشته ام . تقلید نکرده ام . همه عمرم از تقلید بیزار بوده ام . دوست داشتم مثل خودم راه بروم و حرف بزنم . بیست و دوسال از عمرم را درس خوانده ام ٬ نمی توانم باور کنم فلان اقا ازمن بیشتر می فهمد و می تواند به من چیزی یاد بدهد . هیچ وقت هیئت نرفته ام ٬ علم و کتل نکشیدم ٬ پای منبر نبوده ام ٬ مکه نرفتم ٬ سوریه هم همینطور ٬ کربلا هم به همچنین . قرآن به سر نگرفته ام . جمکران نرفته ام . هیچ امامی هم من را نطلبیده است .

روز قیامت نامه عمل را به دستت می دهند .آدم کف می کنه ٬ ای وای ! این چه نامه دقیقی است که همه گناهان را نوشته است ! بعد هم دست و پا و تک تک اعضای بدن شروع به شهادت می کنند . بعد هم تا ابد در آتش سوزان می سوزیم و خاکستر می شویم و دوباره از نو ....

به این دقت کرده اید که پارتی بازی جزو ارکان دین ما است ؟ شفاعت ! یعنی ممکن است یکی از آدم شفاعت کند . بعد دیگر مهم نیست چقدر گناه کردی ٬ خیلی راحت ٬ مستقیم به سمت بهشت و خلاص .

من کسی را ندارم . هیچ وقت پارتی نداشته ام . کسی سفارش من را نکرده است . توصیه نامه و دست خط نداشته ام . در آن دنیا هم قطعا همینطور است . من هیچ وقت به مسجد محل نرفته ام و هیچ حاج اقائی را نمی شناسم .

ما مردم عادی جائی به جز جهنم نداریم . برای جهنم رفتن هم نیازی به جنایت نیست . بهشت مال کسانی است که قدرت دارند . پارتی دارند . شفاعت دارند . زمینه ساز ظهور اقا بوده اند . هم این دنیا را دارند و هم آن دنیا شش دانگ متعلق به ایشان است . قیافه های نورانی دارند . بوی بهشت می دهند ٬ ریش و محاسن دارند ٬ سجاده و صلوات شمار دارند . بوی گلاب می دهند . بنز ضدگلوله و محافظ دارند . یک عمر خادم اهل بیت بودند .

من و تو هیچ کدام را نداریم . برای جهنم خلق شده ایم . برای کتک خوردن ٬ لگدمال شدن ٬ توهین شنیدن ٬ ترسیدن ٬ زندان رفتن ٬ محاکمه شدن ٬ عذاب کشیدن . ما را برای همین ساخته اند .

برادران جان برکف از دوسه روز قبل در کوچه و خیابان مستقر شده بودند . تا دندان مسلح به سلاح ایمان و آرزوی شهادت ٬ حالا ما را مسخره می کنند . می گویند ترسو و ضعیف هستید . خود آنها از چیزی نمی ترسند . دلیلی هم برای ترس ندارند . قرار نیست که جلوی باتوم و شوکر و گلوله و کهریزک بروند . حتی آمریکا هم حریف آنها نیست ٬ تازه هیچ غلطی هم نمی تواند بکند . سطل اشغال ها هم فلزی شده و دیگر هیچ نقطه ضعفی ندارند .

چندی قبل یک کشتی ایرانی در استرالیا توقیف شد ٬ محموله اش باتوم بود . باریکلا به چین که این همه به اسلام خدمت می کند . ساعت اذان گو ٬ رکعت شمار ٬ صلوات شمار ٬ چادرمشکی ٬ پرچم یا مهدی و سه رنگ ٬ فردا پس فردا بسیجی هم تولید می کنند . گازسوز یا باطری دار ٬ دوسیم کارت ٬جان برکف با ضمانت طلائی .

چندی قبل تبلیغی در گوشه وبلاگ ها بود . مهره مار تضمینی ! تازه محیط وبلاگستان متعلق به قشر تحصیل کرده و بالای متوسط است . نمی دانم ایا مسئولین دولت خدمتگذار هم این چیزها را می بینند ؟ به نظر آنها عجیب و خطرناک نیست ؟

میزان مراجعین به مطب ها و کلینیک های روانشناسی نسبت به سال پیش شصت درصد افزایش پیدا کرده ٬ واقعا عالی است ٬ این هم یکی دیگر از برکات انقلاب ٬ راستی از لحاظ بهداشت روانی هم رتبه دوم را از آخر داریم . از لحاظ فساد دولتی هم رتبه سوم از آخر متعلق به کشور ایران است . دست شما درد نکند . واقعا خسته نباشید . خدا می داند چطور ظرف این سی سال توانستید این همه قله های رفیع را فتح کنید . با کمی تلاش انشالله در همه اینها رتبه آخر را کسب می کنیم و از سودان و افغانستان هم جلو می زنیم .

بس است ٬ خسته شدم انقدر نق زدم ٬ اگر بخواهم همه اش را بگویم صدصفحه هم کم می اید . فعلا کافی است . اگر جان سالم به در بردیم در بیست و دوم بهمن اینده بقیه اش را می نویسم . باز هم تا بتوانم سیاه نمائی می کنم و اب در اسیاب دشمن می ریزم . چه کنم که دست خودم نیست . به حمایت همه جانبه مردم از نظام حسادت می کنم . به مشارکت هشتاد و سه درصدی ٬ تایید چهل و پنج میلیونی ٬ غنی سازی بیست درصدی ٬ محبوبیت جومونگ ٬ اخراجی ها و ده نمکی روشنفکر ٬ سفرهای استانی ٬ به همه اینها حسادت می کنم .

ملت در قطعنامه پایانی راهپیمائی از قوه قضائیه خواستند به طور جدی و انقلابی ترتیب مزدوران داخلی را بدهد . انشالله یکی از این روزها شر ما هم کم می شود و خلاص...

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

بعضی ایستاده پشت تریبون‌های حماقت اکتسابی‌شان فقط سخنرانی می‌کنند، بعضی دیگر ایستاده پشت صداقت و شرافت زندگی‌شان، با افتخار می‌میرند. اینطوری یکی می‌شود مصباح یکی می‌شود هدی صابر. یکی می‌شود ده‌نمکی یکی می‌شود هاله سحابی. یکی می‌شود شمقدری یکی می‌شود اصغر فرهادی. یکی می‌شود مرتضوی یکی می‌شود مجید توکلی. یکی می‌شود زندانبان دالان‌های تاریک، یکی می‌شود عزت سحابی. یکی می‌شود کودتاچی یکی می‌شود میرحسین موسوی، شیخ مهدی کروبی با ۱۶۰ روز حصر خانگی. یکی می‌شود دیکتاتور یکی می‌شود ماندلا یا گاندی. همین اختلافات ساده ولی عمیق است که یکی را به عرش می‌برد و دیگری را می‌کند ترجیع‌بند نفرین‌های مادران عزادار.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

آن جا که قدم بر نهاده باشی
گیاه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.

فغان ! که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسبیان
باز می آمدند
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
_ داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد _
هنوز از سجاده ها
سربرنگرفته اند!

+ با صدای شاملو ببینید: پرواز بلند

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
آمده بود تا بگوید: ادب مرد به ز دولت اوست.

شنبه اول مرداد نود، ۱۵۶ روز است در زندان خانگی است

+ ببینید: آریا آرام‌نژاد، دلتنگی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

ساعت روی دیوار با طعنه چهار صبح را نشان می‌دهد. من نمی‌دانم چرا بیدارم. و نمی‌دانم چرا شب‌ها را دوست‌تر دارم. دلم می‌خواهد بهت زنگ بزنم. می‌دانم که حتمن خوابی اما نمی‌دانم چرا می‌خواهم به تو ثابت کنم که حتا چهار صبح هم به یادت بودم. بعضی وقت‌ها ماها نمی‌دانیم چرا بعضی‌ کارها را برای ثابت کردن بعضی حس‌ها انجام می‌دهیم. کاش راهی بود که بدون احتیاج به زنگ زدن در ساعت چهار صبح آدم‌ها می‌توانستند به هم بقبولانند که برای هم مهم‌اند. آقای کاویانی معلم کلاس دوم دبستانم می‌گفت ندانستن عیب نیست. ولی هیچ وقت نفهمیدم چرا در تمام دوران مدرسه تنها معیار سنجش میزان آدمیت بچه‌ها نمره‌ی درسی‌شان و تعداد بارم سوال‌های دانسته و ندانسته‌شان بود. یک سری سؤال مزخرف و احمقانه که بدرد جرز دیوار می‌خوردند. و الان کسی نمی‌تواند ادعا کند همه‌ی آن درس‌خواندن‌ها برای ثلث دوم و سوم و هزار امتحان لعنتی دیگر با معلم‌های عینکی سخت‌گیر در حالیکه از بالای شیشه‌ی شفاف‌ عینکشان مواظب ما بودند تا تقلب نکنیم به چه درد این‌روزهای ما می‌خورد. اینکه آب در صد درجه می‌جوشد چقدر کار این روزهای ما را راه می‌اندازد. و اگر ما آن را نمی‌دانستیم آیا چای بعدازظهر را دم نکشیده باید می‌خوردیم یا نه؟ آن‌ها که نمی‌دانند شادتر زندگی‌ می‌کنند. حتا توانسته‌اند کلی مناصب دولتی هم بگیرند. خرشان تندتر از ماشین‌های ما راه رفته. همان حکایت خرگوش و لاک‌پشت.

راهی نیست جز ثابت کردن بعضی چیزهای اثبات ناپذیر. لعنت به توضیح واضحات. لعنت به بروز دادن. اثبات. نشان دادن. به زبان آوردن. دلیل آوردن. باید دنبال راهی بگردم که آدم‌بزرگ‌ها بدون این‌کارهای از مد افتاده بتوانند بهم ثابت کنند برای هم مهم‌اند. مثلن اینکه دوشنبه‌ها ساعت شش و هجده دقیقه عصر در کافه بنشینند و بدون اینکه بهم نگاه کنند هر دو بدانند هر کدام به چی فکر می‌کنند. بعد در حالیکه چای خود را هورت می‌کشند به هم چشم بدوزند و تمام ماجراهای هفته را برای هم تعریف کنند. برای نشان‌دادن هر احساسی که نباید حرف زد. گاهی یک نگاه کافی است. شاید هم اضافه. گاهی نگاه هم اضافه است. همینکه چهار صبح بنشینی و برایش مطلب بنویسی کافی است.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

به کجای این شب تیره
بیاویزم
قبای ژنده خود را *

ما چه می‌دانیم ششصد روز اوین بدون مرخصی یعنی چه؟

افراد زیر هنوز در اوین در بند اند: احمد زیدآبادی، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی، مجید توکلی، مجید دری، ضیا نبوی، عاطفه نبوی، شبنم مددزاده، فرزاد مددزاده، عماد بهاور، محمد داوری، سعید متین‌پور، حشمت الله طبرزدی، عدنان حسن‌پور، محمد صدیق کبودوند، حسن اسدی زیدآبادی، کیوان صمیمی، محمد داوری، محمدرضا مقیسه، احسان مهرابی، جمال عاملی، بهمن احمدی امویی، عبدالله مومنی، بهروز جاوید تهرانی، ابراهیم مددی، آرش سقر، سیامک رحمانی، فاطمه رهنما، حامد روحی‌نژاد، امیررضا عارفی، ابولفضل عابدینی نصر، قربان بهزادیان نژاد، احسان عبده تبریزی، حسین رونقی ملکی، مهدی خدایی، مهدی محمودیان، ایوب قنبرپوریان، ابولفضل قدیانی، ارسلان ابدی، امیر بهمنی، امیر اصلانی، امیر خسرو دلیرثانی، نظام حسن پور، رمضان احمد کمال، انور خضری، محمدرضا رجبی، نسرین ستوده

و خیلی‌های دیگر که گمنام‌اند و در هیچ سایت و رسانه‌ای اسمشان منتشر نشده است.

* نیما یوشیج
اول: بهاره هدایت و امین احمدیان
دوم: مهدیه گلرو و وحید لعلی‌پور

+ ببینید: ندا با صدای پردیس ثابتی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

آدم‌ها از آنچه به نظر می‌رسند، از شما دورترند.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
آی ملت

دختری با کفش‌های کتانی در بند است. دیگر کسی جدول‌های ولیعصر را پیاده گز نمی‌کند. آسوده بخوابید.

+ پگاه آهنگرانی در اختیار اطلاعات سپاه است

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

من ابر بودم و دستان تو آسمان بی‌انتها. می‌شد قرن‌ها در دستان تو ماند و چرخید و زندگی‌ کرد. می‌شد در دامن تو عشق را دوباره فهمید. چشمانت رازی یگانه بود که کهکشان‌ها برای من کنار گذاشته بودند. که من باشم و نگاه کنم در دالان قلبت و بخوانم چه می‌خواهی بگویی، حتا قبل از آنکه فکرش را کنی. و تو با هر خنده‌ی شیطنت‌آمیزت زمین را و زمان را چون وقت‌های پنبه‌زنی آمیرزعبدالله در آسمان متلاشی کنی. به من نگاه کن، چشمانت با من داستانی دارند. دستانت را به من بده، آسمان من باش هنوز. بی‌تو فردا هرگز از پشت کوه‌های مشرق طلوع نمی‌کند.

+ گوش کنید: شهرزاد سپانلو و دنگ شو، بی‌ستاره

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
مینیمال‌های کمی دیگر توانست برای من قدر آنهای رضا ناظم دوست‌داشتنی باشد. و خب وقتی مجموعه‌ی اول کتاب شد در اپرای قورباغه‌های مرداب‌خوار برایش خوشحال شدم که دیگر برای من شده بود جواد سعیدی‌پور. حالا چاپ دومش را آقای سانسورچی زیر کولر گازی‌های وزارت فخیمه متوقف کرده و مشروط به انجام اصلاحات و قصابی کردن چاپ اول. خوشحالم که جواد سعیدی پور عزیز زیر بار عمو فیلترچی نرفته و متن چاپ دوم را به صورت فایل پی‌دی‌اف منتشر کرده است. حق تالیف را یا می‌توانید به شماره حساب داخل کتاب واریز کنید یا با هم‌خوان کردن لینک این کتاب‌ها نویسنده‌ی خوش‌ذوقش را کمک کنید. مجموعه داستان هیچان حدود دو ماه پیش به صورت اینترنتی منتشر شد و همان اول من به دوست نادیده‌ام جواد سعیدی‌پور قول دادم در انتشارش کمک کنم. می‌دانم تأخیر داشته‌ام اما این باعث نمی‌شود که شما را در لذت خواندن این دو رمان شریک نکنم.

کولر آبی‌تان را روشن کنید. بگذارید بوی خیس پوشال‌هایش اتاقتان را پر کند. لیوانی چای یا فنجانی قهوه برای خودتان آماده کنید. به ریش کولر گازی عموفیلترچی لبخندی با احترام بزنید. و شروع کنید به خواندن مجموعه داستان هیچان و چاپ دوم مجموعه مینیمال‌ اپرای قورباغه‌های مرداب‌خوار.

+ بخوانید: اپرای قورباغه‌های مرداب‌خوار
+ گودریدز: اپرای قورباغه‌های مرداب‌خوار
+ صفحه فیس‌بوک اپرای قورباغه‌های مرداب‌خوار

+ بخوانید: مجموعه داستان هیچان
+ صفحه فیس‌بوک مجموعه داستان هیچان

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
می‌شود طور دیگری هم به ماجرای انتخابات نگاه کرد. شاید در زمستان سال نود و انتخابات پیش روی مجلس، مردم ایران به دو طرز تفکر به دو گروه تقسیم شوند. آن‌ها که طرفداران دیکتاتوری و جمهوری ولایت هستند و نان و آب زندگی‌شان با استبداد تأمین می‌شود که یقینن با اشاره‌ی فرعونشان با سر شرکت خواهند کرد. و دوم آن‌ها که با حافظه‌ی تاریخی قوی خود هنوز فریاد‌های ۲۵ خرداد ۸۸ و ۱۸ تیر ۷۸ را در دلشان زنده نگاه داشته‌اند و هیچ ترفند و گرمای دروغین تنور عقیم انتصابات نمی‌تواند آن‌ها را مجاب در شرکت به عنوان سیاهی لشکر عده‌ای کودتاچی کند. این عده، همان‌ها که دو سال پیش و حتی الان ادعا دارند بی‌شمارند در کنار رهبران در زندان جنبش سبز خواهند ماند و به آرمان‌های راه سبز امید خیانت نخواهند کرد. بیایید جزو کسانی باشیم که با دل‌هایمان هنوز پیوند قوی و وجدانی خودمان را با رهبران سبز به آن مهر آبی ننگین در شناسنامه نفروشیم. چه خوب گفت بابک داد در پارازیت دیشب که شرکت در انتخابات در حالیکه هنوز پرونده‌ی انتصابات قبلی باز است و کاندیدا‌های انتصابات قبلی در زندان‌اند محلی از اعراب ندارد. حداقل شروط و کف خواسته‌های مردم سبز همان‌ها خواهد بود که میرحسین موسوی در بیانیه‌ی هفدهم در یازده دی ماه ۸۸ با پنج شماره مشخص کرده است:

1- اعلام مسئولیت پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه به نوعی که از دولت حمایت های غیرمعمول در مقابل کاستی ها و ضعف هایش نشود و دولت مستقیما پاسخگوی مشکلاتی باشد که برای کشور ایجاد کرده است. به یقین اگر دولت کارآمد و محق باشد خواهد توانست جواب مردم و مجلس را بدهد و اگر بی کفایت و ناکارآمد بود مجلس و قوه قضائیه در چهارچوب قانون اساسی با او برخورد خواهند کرد.
2- تدوین قانون شفاف و اعتماد برانگیز برای انتخاباتها به نوعی که اعتماد ملت را به یک رقابت آزاد و منصفانه و بدون خدعه و دخالت قانع سازد. این قانون باید شرکت همه ملت را علیرغم تفاوت در آراء و اندیشه ها تضمین کند و جلوی دخالت های سلیقه ای و جناحی دست اندرکاران نظام را در همه سطوح منتفی سازد. مجالس اولیه انقلاب می تواند به عنوان الگویی مورد توجه قرار گیرند.
3- آزادی زندانیان سیاسی و احیاء حیثیت و آبروی آنها. بنده یقین دارم که این اقدام نه به ضعف که به درایت نظام تعبیر خواهد گشت. و نیز آگاهیم که جریانهای سیاسی منحطی با این راه حل مخالف هستند.
4- آزادی مطبوعات و رسانه ها و اجازه نشر مجدد روزنامه های توقیف شده جزء ضروریات روند بهبود است. ترس از آزادی مطبوعات باید از بین برود و تجربیات جهانی در این زمینه باید مورد توجه قرار گیرد. گسترش کانال های ماهواره ای و اهمیت یافتن آنها و تاثیرگذاری قاطع این رسانه که بخوبی ناکافی بودن روش های قدیمی و محدودیت صدا و سیما را می رساند. پارازیت ها و محدودیت های اینترنتی می تواند برای مدت کوتاهی اثرگذار باشد. تنها راه چاره داشتن رسانه هایی متنوع و آگاه و آزاد در داخل کشور است. آیا زمان آن نرسیده است که با اقدامی شجاعانه و ناشی از اعتماد به متفکران و نیروهای خلاق جامعه، نگاهها را از آنسوی مرزها به شکوفایی خلاقیت سیاسی و فرهنگی و اجتماعی داخلی برگردانیم؟
5- برسمیت شناختن حقوق مردم برای اجتماعات قانونی و تشکیل احزاب و تشکل ها و پایبندی به اصل 27 قانون اساسی. اقدام در این زمینه که می تواند با درایت و همکاری همه علاقمندان به کشور صورت گیرد در طول چند ماه می تواند فضایی توام با دوستی و محبت ملی را جایگزین در گیری سازمان بسیج و نیروهای امنیتی با مردم و یا درگیری مردم با مردم نماید.
میرحسین موسوی. بیانیه‌ی هفدهم. یازده دی ‌ماه ۸۸

+ ببینید: مصاحبه‌ی بابک داد با پارازیت جمعه ۱۷ تیرماه
+ اگر بی‌شمارید و نمی‌خواهید در انتصابات شرکت کنید عضو شوید: جنبش تحریم انتخابات
+ ببینید: نسخه‌ی طولانی‌تر مصاحبه بابک داد با پارازیت

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

برسد به دست استاد همه‌ی ما جناب بهنود

همه جا نقل است از شما که حتا از شب‌‌نشینی‌های قاجار هم حکایت تعریف می‌کنید و در هر مقاله‌تان نمی‌شود چیزی پیدا نکرد از قاجار و پهلوی و داستانی دل‌نشینی از همین پنجاه سال قبل. من بیماری قلبی ندارم. اما قلبم از اینجا درد گرفت که شما که تاریخ این سرزمین را خوب می‌دانید چرا اینبار فراموشی گرفتید؟ بگذارید ما بگوییم عامه‌ی مردم حافظه‌ی تاریخی کمی دارند و زود هیجان ‌زده می‌شوند و زود هم سرد و بی‌روح. شما چرا؟

من هم مثل خیلی‌های دیگر از ایرانیان جمعه‌ شب مصاحبه‌ی شما را با پارازیت دیدم و بهت زده از حرف‌های شما آن‌شب خوابیدم. مقاله‌ی اخیرتان را هم در جواب نقدها خواندم. نمی‌خواهم سخنانم مثل کامنت‌های تند و بی‌احترام بعضی هم‌وطنان باشد در فیس‌بوک پارازیت. پنج روزی گذشته و من برای شما محض دلداری قلب خودم می‌نویسم که دردش شاید آرام بگیرد. اما آرام و با احترام. شما استادید و من خیلی چیزها از شما تا همین امروز آموخته‌ام. سخنم را یک درد‌دل از خیابان‌های ایران بدانید.

اولین بار که شما آدرس اشتباه دادید انتخابات شوراهای دوم بود. آن شور و طنازی‌ها که با قلم خود به پا می‌کردید در روزنامه‌های کمی آزاد سال‌های آغازین دهه‌ی هشتاد، اما مردم خود تصمیم گرفته بودند. قرار بر رأی دادن نبود. چه هنوز دعواهای پوچ و بی‌اساس ابراهیم اصغرزاده را در شورای اول به یاد داشتند. فردی که انگار این روزها دیگر وجود خارجی ندارد. قرار بود رأی ندهیم و ندادیم. هیچ فردی نتوانست مجبورمان کند. ما هم تعارف نداشتیم. آن سنگر را که ما سکوت کردیم و راستی‌ها اولینش را فتح کردند آغاز داستانی دیگر شد که شما خوب می‌دانید.

اما این روزها سخن از انتخابات گفتن دیگر فقط نیشخندی را به همراه دارد و دیگر هیچ. شاید شما در خیابان‌های داغ و تف‌زده‌ی این روزها سوار تاکسی نمی‌شوید و شاید برای همین است که دوباره آدرس اشتباه می‌دهید. اینبار قرار نیست ما داغ زیباترین فرزندان آفتاب و خاک را فراموش کنیم و با چشمانی از حدقه برامده از میزان حماقت و ساده‌لوحی دوباره بازیگران تیاتر کودتاچی‌ها باشیم.

ما هنوز چشمان ندا را فراموش نکردیم. مغز پاشیده بر پشت‌بام مصطفی غنیان. اشکان و سهراب را. و همه‌ی آن هشتاد تن که نیستند تا حرف‌های شما را از انتخابات بشنوند. نه هدی صابر هست و نه هاله. فکر می‌کنم داغ حرف‌های شما از گرسنگی دو هفته اعتصاب غذا برای زندانیان رجایی شهر بیشتر باشد. یا برای سه کرد مظلوم و گمنام. چرا باید تاریخ را فراموش کنیم؟ اگر خون خیابان‌های تهران و شهرهای ایران پاک شد، قلب‌های ما هنوز خونین است. ما که وجدان داریم. می‌شود پای صندوق رفت و چشمان ندا را مقابلمان نبینیم؟ می‌شود فریاد‌های هاله سحابی را نشنویم؟ سخن از کدام انتخابات می‌کنید؟ مگر ندید بسته‌های تا نخورده‌ی شمارش‌نشده را؟ چرا باید چشمانمان را ببندیم و چیزی بگوییم که جانیان لبخند بزنند؟ مگر رأیی را شمردند که می‌خواهید رأی بدهید؟ مگر آن‌ها به ابزار دموکراسی پای‌بندند که شما صحبت از صندوق رأی می‌کنید؟ شطرنج بازی کردن با یک دیوانه که قانون بازی را نمی‌داند و جز به ضربه‌ی آهنین مشتش بر صفحه‌ی بازی فکر نمی‌کند نشان حماقت است.

کمی فکر کنید که اگر هدی صابر بود شرکت می‌کرد؟ اگر هاله هنوز زنده بود و او را آنطور که می‌دانید نمی‌کشتند شرکت می‌کرد؟ می‌گویند روشنفکران قافله‌سالار مردم اند. مقصد را نشان می‌دهند و مردم به مدد راهنمایی آن‌ها به پیش می‌روند. کاری که همان شورای سبز امید با تمام مشکلاتش انجام می‌دهد. یا مجتبی واحدی سعی بر آن دارد. چه خیال خامی است شرکت در انتخابات و از پشت خنجر زدن به رهبران سبز در زندان. و چه حال غریبی آن‌ها خواهند داشت وقتی چهره‌های عده‌ای احمق و هالو را ببینند که در صف ایستاده‌اند. نه ! ما چنین نیستیم. ما پشت سر آن‌ها از همین راه دور و از پشت این دیوارهای سرد ایستاده‌ایم. ما ضجه‌های مادر سهراب اعرابی را فراموش نمی‌کنیم که فریاد می‌زد: به کدامین گناه؟ روی حماقت ما اینبار حساب نکنید. این روزها بر روشنفکران است که گوش بر زمین بگذارند و صدای پنهان خشم مردم را از پس کوه‌ها و دره‌ها بشنوند. خشمی که دیگر با لعاب دموکراسی و صندوق رأی دروغین نمی‌شود سرش را گول مالید و آرامش کرد. سخنم را با جمله‌ای تاریخی از میرحسین تمام می‌کنم:

در ایامی که گذشت شخصیت‌ها و گروه‌هایی به سراغ اینجانب آمدند و خواستار گذشت من از آنچه گذشت شدند. شاید توجه نمی‌شد که اینجانب از همان ابتدا از حق شخصی خود گذشته بودم، اما مسئله‌ی انتخابات مسئله‌ی شخصی من نبود و نیست. من نمی توانم بر سر حقوق و آرای پایمال شده‌ی مردم معامله یا مصالحه کنم. مسئله جمهوریت و حتی اسلامیت نظام ماست. اگر در این نقطه ایستادگی نکنیم، دیگر تضمینی نداریم که در آینده با حوادث تلخی نظیر آنچه در انتخابات کنونی گذشت روبرو نباشیم.
میرحسین موسوی. بیانیه نهم. ده تیرماه ۸۸

+ بخوانید: در جواب مدعیان پارازیتی
+ ببینید: مصاحبه‌ی کامل مسعود بهنود با پارازیت

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

برای آدمهای رویایی خیلی از فکرها که برای دیگران عجیب و غریب حتا خنده‌دار است کاملن عادی و روزمره است. امروز داشتم به فکرهای توی سرم فکر می‌کردم. از همان فکرهایی که می‌ترسی به بقیه بگویی مبادا بهت بخندند یا بگویند خدا شفات بدهد. برای همین به عنوان یک پسر رویایی جسور با اعتماد به نفس بالا سرم را بالا می‌گیرم و بعضی از افکار روزمره‌ام را اینجا می‌نویسم.

اول. همیشه وقتی نوشابه قوطی یا شیشه‌ای یا هر نوشیدنی دیگری می‌خورم فکر می‌کنم به قوطی یا شیشه‌اش. به اینکه تمام این لذتی که به من داد حالا چطور باعث کثیفی و صدمه به محیط زیست می‌شود. آرزو می‌کنم که شهرداری با کمال دقت آن‌ها را تفکیک و بازیافت کند. و از آنجا که سرنوشت کارهای ایرانی را می‌دانم امید زیادی ندارم به این آرزو. پس با دلخوری و کمی احساس گناه قوطی را داخل سطل مواد بازیافتی خانه می‌اندازم تا خودمان جدا تحویل ماموران شهرداری بدهیم.

دوم. هر وقت روی کاغذ آ چهار یا سفیدی می‌خواهم بنویسم همیشه فکر می‌کنم به درختی که این کاغذ از آن درست شده. گاهی وقت‌ها یک جنگل سبز را تجسم می‌کنم و اره‌های برقی را که دارند برای ما دفتر می‌سازند. بعد همه‌ی این دفترها را می‌بینم که در مقیاس زیاد در کارخانه برای بچه‌های مثل من منگنه می‌شود و خیلی‌ها روی آن‌ها چند خط می‌کشند و باقی صفحه‌هایش را می‌اندازند دور. خیلی وقت‌ها هم در اداره‌ها فقط از یک طرف کاغذ‌ها برای کپی و … استفاده می‌شود. باز هم احساس گناه می‌کنم.

سوم. شب‌ها که به خانه برمی‌گردم گربه‌ی سیاه و سفیدی را می‌بینم که اطراف زباله‌ها شاید پی لقمه‌ی دندان‌گیری است. برایش آرزو می‌کنم چیزی پیدا کند. شاید همسایه‌ها قدری باقی‌مانده غذا روی استخوان‌های مرغ گذاشته باشند تا به قدر کفایت او را خوشحال کند. سعی می‌کنم نترسانمش و مسیرم را تغیر می‌دهم تا ضیافت شام این حیوانات دوست‌داشتنی را بهم نزنم.

چهارم. خیلی وقت‌ها ماموران شهرداری را می‌بینم که شب‌ها در حال جارو کردن خیابان‌ها هستند فکر می‌کنم کارشان باید سخت باشد. گاهی فکر می‌کنم حتمن صبح‌ها حسابی می‌خوابند تا شب‌ها تا صبح سر کار باشند. بعد سعی می‌کنم تجسم کنم پدری را که صبح‌ها می‌‌خوابد تا شب‌ها برود سر کار.

پنجم. بارها و بارها در دلم فحش داده‌ام به این مسولان طراحی شهری. نمی‌دانم این جرثومه‌های بی‌سواد و نالایق را از کجا پیدا می‌کنند. بعد یادم می‌افتد ما کجا زندگی‌ می‌کنیم. فحش‌هایم منطقی را که پشتشان است درک می‌کنند. خیلی وقت‌ها شده اتوبانی جدید یا می‌سازند و یا به دلیل کارهای مختلف شهری بلوارهای قدیمی را بازسازی می‌کنند. اما عقلشان نمی‌رسد حالا که در حال هزینه کردن هستند لااقل کمی خیابان اصلی و اتوبان را افزایش عرض بدهند دو روز دیگر در اوج ترافیک با پهنای بیشتر زمان کمتری را مردم در گره کور معطل باشند. در نتیجه بنزین کمتری مصرف خواهد شد. در نتیجه چند هزار نفر ساعت وقت اضافه خواهیم داشت به تعداد همه‌ی شهروندان مانده در ترافیک. باز می‌بینم بلوار را افتتاح می‌کنند و هفته‌ی بعد ترافیک گره می‌خورد.

ششم. هر وقت که به چهارراهی می‌رسم به این جعبه‌های شمارش معکوس نگاه می‌کنم که مثلن زمان را نشان می‌دهد. بعد فکر می‌کنم چه کارخانه‌ای سفارش ساخت آن را گرفته است؟ بعد تعداد شان را یعنی ۴ تا برای هر چهارراه در تمام شهرهای بزرگ تخمین می‌زنم. فکر می‌کنم شاید آقازاده‌ای یا کسی بوده برای خودش تا رایزنی کرده که کارخانه‌ی او همه‌ی آن‌ها را تولید کند. الان هم حتمن کنار سواحل مدیترانه در حال عبادت است.

هفتم. گاهی اوقات پسرهای خوش‌تیپ و دختران زیبا را که می‌بینم در ذهنم صورتش را تجسم می‌کنم که او در حال سکس چگونه خواهد بود؟ سعی می‌کنم تجسمم نزدیک به واقعیت باشد. صدایش را تجسم می‌کنم. صورتش را و چشمانش را. اینکار را با خیلی‌ها کرده‌ام و بازی شخصی خیلی خوبی است. ساعت‌ها می‌توانید سرگرم باشید. کپی رایتش را برای پسر رویایی نگه دارید.

هفت عدد خوبی است. همین هفت مورد برای امشب کافی است. احساس می‌کنم سبک شدم. نه مثل وقتی که از آرایشگاه بیرون می‌آیم. آن فقط برای الک کردن آدم‌هاست. مثل وقتی که حرفی که در سرت هست در جایی می‌نویسی و از شرش خلاص می‌شوی. همه‌ی ما مجوعه‌ای از افکار در سرمان داریم که می‌ترسیم بگوییم. از قضاوت دیگران هراس داریم. بیایید حرف‌هایمان را با شجاعت به هم بگویم. دنیا جای خوبی برای تعارف کردن نیست. راحت باشیم.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml