برای آدمهای رویایی خیلی از فکرها که برای دیگران عجیب و غریب حتا خندهدار است کاملن عادی و روزمره است. امروز داشتم به فکرهای توی سرم فکر میکردم. از همان فکرهایی که میترسی به بقیه بگویی مبادا بهت بخندند یا بگویند خدا شفات بدهد. برای همین به عنوان یک پسر رویایی جسور با اعتماد به نفس بالا سرم را بالا میگیرم و بعضی از افکار روزمرهام را اینجا مینویسم.
اول. همیشه وقتی نوشابه قوطی یا شیشهای یا هر نوشیدنی دیگری میخورم فکر میکنم به قوطی یا شیشهاش. به اینکه تمام این لذتی که به من داد حالا چطور باعث کثیفی و صدمه به محیط زیست میشود. آرزو میکنم که شهرداری با کمال دقت آنها را تفکیک و بازیافت کند. و از آنجا که سرنوشت کارهای ایرانی را میدانم امید زیادی ندارم به این آرزو. پس با دلخوری و کمی احساس گناه قوطی را داخل سطل مواد بازیافتی خانه میاندازم تا خودمان جدا تحویل ماموران شهرداری بدهیم.
دوم. هر وقت روی کاغذ آ چهار یا سفیدی میخواهم بنویسم همیشه فکر میکنم به درختی که این کاغذ از آن درست شده. گاهی وقتها یک جنگل سبز را تجسم میکنم و ارههای برقی را که دارند برای ما دفتر میسازند. بعد همهی این دفترها را میبینم که در مقیاس زیاد در کارخانه برای بچههای مثل من منگنه میشود و خیلیها روی آنها چند خط میکشند و باقی صفحههایش را میاندازند دور. خیلی وقتها هم در ادارهها فقط از یک طرف کاغذها برای کپی و … استفاده میشود. باز هم احساس گناه میکنم.
سوم. شبها که به خانه برمیگردم گربهی سیاه و سفیدی را میبینم که اطراف زبالهها شاید پی لقمهی دندانگیری است. برایش آرزو میکنم چیزی پیدا کند. شاید همسایهها قدری باقیمانده غذا روی استخوانهای مرغ گذاشته باشند تا به قدر کفایت او را خوشحال کند. سعی میکنم نترسانمش و مسیرم را تغیر میدهم تا ضیافت شام این حیوانات دوستداشتنی را بهم نزنم.
چهارم. خیلی وقتها ماموران شهرداری را میبینم که شبها در حال جارو کردن خیابانها هستند فکر میکنم کارشان باید سخت باشد. گاهی فکر میکنم حتمن صبحها حسابی میخوابند تا شبها تا صبح سر کار باشند. بعد سعی میکنم تجسم کنم پدری را که صبحها میخوابد تا شبها برود سر کار.
پنجم. بارها و بارها در دلم فحش دادهام به این مسولان طراحی شهری. نمیدانم این جرثومههای بیسواد و نالایق را از کجا پیدا میکنند. بعد یادم میافتد ما کجا زندگی میکنیم. فحشهایم منطقی را که پشتشان است درک میکنند. خیلی وقتها شده اتوبانی جدید یا میسازند و یا به دلیل کارهای مختلف شهری بلوارهای قدیمی را بازسازی میکنند. اما عقلشان نمیرسد حالا که در حال هزینه کردن هستند لااقل کمی خیابان اصلی و اتوبان را افزایش عرض بدهند دو روز دیگر در اوج ترافیک با پهنای بیشتر زمان کمتری را مردم در گره کور معطل باشند. در نتیجه بنزین کمتری مصرف خواهد شد. در نتیجه چند هزار نفر ساعت وقت اضافه خواهیم داشت به تعداد همهی شهروندان مانده در ترافیک. باز میبینم بلوار را افتتاح میکنند و هفتهی بعد ترافیک گره میخورد.
ششم. هر وقت که به چهارراهی میرسم به این جعبههای شمارش معکوس نگاه میکنم که مثلن زمان را نشان میدهد. بعد فکر میکنم چه کارخانهای سفارش ساخت آن را گرفته است؟ بعد تعداد شان را یعنی ۴ تا برای هر چهارراه در تمام شهرهای بزرگ تخمین میزنم. فکر میکنم شاید آقازادهای یا کسی بوده برای خودش تا رایزنی کرده که کارخانهی او همهی آنها را تولید کند. الان هم حتمن کنار سواحل مدیترانه در حال عبادت است.
هفتم. گاهی اوقات پسرهای خوشتیپ و دختران زیبا را که میبینم در ذهنم صورتش را تجسم میکنم که او در حال سکس چگونه خواهد بود؟ سعی میکنم تجسمم نزدیک به واقعیت باشد. صدایش را تجسم میکنم. صورتش را و چشمانش را. اینکار را با خیلیها کردهام و بازی شخصی خیلی خوبی است. ساعتها میتوانید سرگرم باشید. کپی رایتش را برای پسر رویایی نگه دارید.
هفت عدد خوبی است. همین هفت مورد برای امشب کافی است. احساس میکنم سبک شدم. نه مثل وقتی که از آرایشگاه بیرون میآیم. آن فقط برای الک کردن آدمهاست. مثل وقتی که حرفی که در سرت هست در جایی مینویسی و از شرش خلاص میشوی. همهی ما مجوعهای از افکار در سرمان داریم که میترسیم بگوییم. از قضاوت دیگران هراس داریم. بیایید حرفهایمان را با شجاعت به هم بگویم. دنیا جای خوبی برای تعارف کردن نیست. راحت باشیم.
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml