برسد به دست استاد همهی ما جناب بهنود
همه جا نقل است از شما که حتا از شبنشینیهای قاجار هم حکایت تعریف میکنید و در هر مقالهتان نمیشود چیزی پیدا نکرد از قاجار و پهلوی و داستانی دلنشینی از همین پنجاه سال قبل. من بیماری قلبی ندارم. اما قلبم از اینجا درد گرفت که شما که تاریخ این سرزمین را خوب میدانید چرا اینبار فراموشی گرفتید؟ بگذارید ما بگوییم عامهی مردم حافظهی تاریخی کمی دارند و زود هیجان زده میشوند و زود هم سرد و بیروح. شما چرا؟
من هم مثل خیلیهای دیگر از ایرانیان جمعه شب مصاحبهی شما را با پارازیت دیدم و بهت زده از حرفهای شما آنشب خوابیدم. مقالهی اخیرتان را هم در جواب نقدها خواندم. نمیخواهم سخنانم مثل کامنتهای تند و بیاحترام بعضی هموطنان باشد در فیسبوک پارازیت. پنج روزی گذشته و من برای شما محض دلداری قلب خودم مینویسم که دردش شاید آرام بگیرد. اما آرام و با احترام. شما استادید و من خیلی چیزها از شما تا همین امروز آموختهام. سخنم را یک درددل از خیابانهای ایران بدانید.
اولین بار که شما آدرس اشتباه دادید انتخابات شوراهای دوم بود. آن شور و طنازیها که با قلم خود به پا میکردید در روزنامههای کمی آزاد سالهای آغازین دههی هشتاد، اما مردم خود تصمیم گرفته بودند. قرار بر رأی دادن نبود. چه هنوز دعواهای پوچ و بیاساس ابراهیم اصغرزاده را در شورای اول به یاد داشتند. فردی که انگار این روزها دیگر وجود خارجی ندارد. قرار بود رأی ندهیم و ندادیم. هیچ فردی نتوانست مجبورمان کند. ما هم تعارف نداشتیم. آن سنگر را که ما سکوت کردیم و راستیها اولینش را فتح کردند آغاز داستانی دیگر شد که شما خوب میدانید.
اما این روزها سخن از انتخابات گفتن دیگر فقط نیشخندی را به همراه دارد و دیگر هیچ. شاید شما در خیابانهای داغ و تفزدهی این روزها سوار تاکسی نمیشوید و شاید برای همین است که دوباره آدرس اشتباه میدهید. اینبار قرار نیست ما داغ زیباترین فرزندان آفتاب و خاک را فراموش کنیم و با چشمانی از حدقه برامده از میزان حماقت و سادهلوحی دوباره بازیگران تیاتر کودتاچیها باشیم.
ما هنوز چشمان ندا را فراموش نکردیم. مغز پاشیده بر پشتبام مصطفی غنیان. اشکان و سهراب را. و همهی آن هشتاد تن که نیستند تا حرفهای شما را از انتخابات بشنوند. نه هدی صابر هست و نه هاله. فکر میکنم داغ حرفهای شما از گرسنگی دو هفته اعتصاب غذا برای زندانیان رجایی شهر بیشتر باشد. یا برای سه کرد مظلوم و گمنام. چرا باید تاریخ را فراموش کنیم؟ اگر خون خیابانهای تهران و شهرهای ایران پاک شد، قلبهای ما هنوز خونین است. ما که وجدان داریم. میشود پای صندوق رفت و چشمان ندا را مقابلمان نبینیم؟ میشود فریادهای هاله سحابی را نشنویم؟ سخن از کدام انتخابات میکنید؟ مگر ندید بستههای تا نخوردهی شمارشنشده را؟ چرا باید چشمانمان را ببندیم و چیزی بگوییم که جانیان لبخند بزنند؟ مگر رأیی را شمردند که میخواهید رأی بدهید؟ مگر آنها به ابزار دموکراسی پایبندند که شما صحبت از صندوق رأی میکنید؟ شطرنج بازی کردن با یک دیوانه که قانون بازی را نمیداند و جز به ضربهی آهنین مشتش بر صفحهی بازی فکر نمیکند نشان حماقت است.
کمی فکر کنید که اگر هدی صابر بود شرکت میکرد؟ اگر هاله هنوز زنده بود و او را آنطور که میدانید نمیکشتند شرکت میکرد؟ میگویند روشنفکران قافلهسالار مردم اند. مقصد را نشان میدهند و مردم به مدد راهنمایی آنها به پیش میروند. کاری که همان شورای سبز امید با تمام مشکلاتش انجام میدهد. یا مجتبی واحدی سعی بر آن دارد. چه خیال خامی است شرکت در انتخابات و از پشت خنجر زدن به رهبران سبز در زندان. و چه حال غریبی آنها خواهند داشت وقتی چهرههای عدهای احمق و هالو را ببینند که در صف ایستادهاند. نه ! ما چنین نیستیم. ما پشت سر آنها از همین راه دور و از پشت این دیوارهای سرد ایستادهایم. ما ضجههای مادر سهراب اعرابی را فراموش نمیکنیم که فریاد میزد: به کدامین گناه؟ روی حماقت ما اینبار حساب نکنید. این روزها بر روشنفکران است که گوش بر زمین بگذارند و صدای پنهان خشم مردم را از پس کوهها و درهها بشنوند. خشمی که دیگر با لعاب دموکراسی و صندوق رأی دروغین نمیشود سرش را گول مالید و آرامش کرد. سخنم را با جملهای تاریخی از میرحسین تمام میکنم:
در ایامی که گذشت شخصیتها و گروههایی به سراغ اینجانب آمدند و خواستار گذشت من از آنچه گذشت شدند. شاید توجه نمیشد که اینجانب از همان ابتدا از حق شخصی خود گذشته بودم، اما مسئلهی انتخابات مسئلهی شخصی من نبود و نیست. من نمی توانم بر سر حقوق و آرای پایمال شدهی مردم معامله یا مصالحه کنم. مسئله جمهوریت و حتی اسلامیت نظام ماست. اگر در این نقطه ایستادگی نکنیم، دیگر تضمینی نداریم که در آینده با حوادث تلخی نظیر آنچه در انتخابات کنونی گذشت روبرو نباشیم.
میرحسین موسوی. بیانیه نهم. ده تیرماه ۸۸
+ بخوانید: در جواب مدعیان پارازیتی
+ ببینید: مصاحبهی کامل مسعود بهنود با پارازیت
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml