ساعت روی دیوار با طعنه چهار صبح را نشان میدهد. من نمیدانم چرا بیدارم. و نمیدانم چرا شبها را دوستتر دارم. دلم میخواهد بهت زنگ بزنم. میدانم که حتمن خوابی اما نمیدانم چرا میخواهم به تو ثابت کنم که حتا چهار صبح هم به یادت بودم. بعضی وقتها ماها نمیدانیم چرا بعضی کارها را برای ثابت کردن بعضی حسها انجام میدهیم. کاش راهی بود که بدون احتیاج به زنگ زدن در ساعت چهار صبح آدمها میتوانستند به هم بقبولانند که برای هم مهماند. آقای کاویانی معلم کلاس دوم دبستانم میگفت ندانستن عیب نیست. ولی هیچ وقت نفهمیدم چرا در تمام دوران مدرسه تنها معیار سنجش میزان آدمیت بچهها نمرهی درسیشان و تعداد بارم سوالهای دانسته و ندانستهشان بود. یک سری سؤال مزخرف و احمقانه که بدرد جرز دیوار میخوردند. و الان کسی نمیتواند ادعا کند همهی آن درسخواندنها برای ثلث دوم و سوم و هزار امتحان لعنتی دیگر با معلمهای عینکی سختگیر در حالیکه از بالای شیشهی شفاف عینکشان مواظب ما بودند تا تقلب نکنیم به چه درد اینروزهای ما میخورد. اینکه آب در صد درجه میجوشد چقدر کار این روزهای ما را راه میاندازد. و اگر ما آن را نمیدانستیم آیا چای بعدازظهر را دم نکشیده باید میخوردیم یا نه؟ آنها که نمیدانند شادتر زندگی میکنند. حتا توانستهاند کلی مناصب دولتی هم بگیرند. خرشان تندتر از ماشینهای ما راه رفته. همان حکایت خرگوش و لاکپشت.
راهی نیست جز ثابت کردن بعضی چیزهای اثبات ناپذیر. لعنت به توضیح واضحات. لعنت به بروز دادن. اثبات. نشان دادن. به زبان آوردن. دلیل آوردن. باید دنبال راهی بگردم که آدمبزرگها بدون اینکارهای از مد افتاده بتوانند بهم ثابت کنند برای هم مهماند. مثلن اینکه دوشنبهها ساعت شش و هجده دقیقه عصر در کافه بنشینند و بدون اینکه بهم نگاه کنند هر دو بدانند هر کدام به چی فکر میکنند. بعد در حالیکه چای خود را هورت میکشند به هم چشم بدوزند و تمام ماجراهای هفته را برای هم تعریف کنند. برای نشاندادن هر احساسی که نباید حرف زد. گاهی یک نگاه کافی است. شاید هم اضافه. گاهی نگاه هم اضافه است. همینکه چهار صبح بنشینی و برایش مطلب بنویسی کافی است.
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml