Send   Print

از دید خیلی‌ها دوستی‌ها ساده هستند و آنقدر نباید جدیشان گرفت. من فکر می‌کنم همانقدر که شاخه‌های یک درخت بائوبا غریب و شگفت‌انگیز است، دوستی بین آدم‌ها هم گاهی رازآلود و پر از پیچ و خم‌های ناگهانی می‌شود، درست مثل همان شاخ و برگ‌ها. و هم گاهی شبیه جادویی می‌شود که جادوگرش از ترس فرار کرده. در دهمین روز پاییز فکر می‌کنم که در یک رابطه‌ گیر کرده‌ام که نه می‌شود با خیالاتش کتابی خواند نه رنگی به رویاهای قدیمی زد. اتفاقی است که افتاده. گاهی اتفاق‌ها بدون نامه و اطلاع قبلی مثل بختک می‌افتند روی زندگی‌ات و روزهای تنهایی‌ات را یک حالتی می‌کند که نمی‌توانم برایتان توضیح بدهم. باید خودش سرتان بیاید تا بفهمید.

اول همه چیز بوی روزمرگی می‌داد. بوی روزمرگی چیزی است شبیه بوی کاغذ روزنامه و کمی بوی مترو. کم‌کم موضوع جدی‌تر شد و همه‌چیز مثل همان درختان بائوبا پیچیده شد، حتا دوستی‌مان. هنرهای من کمی غیرعادی هستند اما خوب امیدوارم بانو میم خوشش بیاید یا نظرش را جلب کند. او انتظارش را نداشت من به عنوان نزدیک‌ترین دوستش راه سخت رسیدن به گنج دره‌ی مونامی ( مونامی اسم یک دره‌ی زیبا و پر دار و درخت است در رویاهای من ) را انتخاب کنم. این موضوع کمی دوستی عادی‌مان را هم تغییر داده و کمرنگ کرده. حالا او به من به چشم دلداده نگاه می‌کند و من باید ثابت کنم بهترین انتخابش هستم. راستش را بخواهید این موضوع خیلی مقوله‌ی لعنتی و بی‌صاحابی است.

ما با هم روزهای زیادی را خندیده‌ایم و خاطره‌های خوبی داریم، اما وقتی همه چیز بداخلاق و جدی می‌شود نمی‌توانی به سنگر خاطره‌هایت پناه ببری. من آدم کارهای خیلی جدی نیستم. همیشه اینطور وقت‌ها پاهایم می‌لرزند و صدایم شبیه لولاهای زنگ زده‌ای می‌شود که آرزوی یک روغن‌کاری را به گور برده‌اند. گاهی وقت‌ها واقعیت زندگی مثل یک سونامی همه‌ی آرزوهایت را با خودش می‌برد و شهر رویاهایت را شکل دیگری می‌کند. بانو میم اولین نفری است که بعد از سی و یک سال و دو ماه و سی روز، به او پیشنهاد ازدواج داده‌ام. تعجب نکنید گاهی بزرگترین تصمیم‌ها را می‌شود مثل پروانه‌های سفیدی که روی شب‌بوهای حیاط بچگی‌مان می‌نشستند گرفت.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml