این روزهای بارانی همه چیز مسخره شده یا به طرز مسخرهای مضحک به نظر میآید. من آدم تغییرات زودگذر نیستم. یعنی نمیتوانم در حالیکه تا چند روز پیش در گودر تکمهی شیر را میزدم و شیرآیتمزهای دوستان نکتهسنجم را میخواندم امروز کوچ کنم به پلاس و هر کوفت دیگری. باید یک کانسپت تمام شود، مدتی بگذرد، دلم تنگ شود، بعد چند وقتی در جستجوی چاره باشم، بعد بگردم دنبال دوستان گودریام، و هروقت که زمانش رسید و دلم راضی به این تغییرات شد خودم را مجاب کنم. اینطوری نمیشود از این روز تا آن روز همه چیز را تغییر داد. هر چند این روزها در گوگل ریدر ناخودآگاه دستم دنبال تکمهی شیر بگردد و نیابد. اینطور شد که ما بچهها، مصلوب اسباببازیهایمان شدیم و در فراغش مغبون.
اما باید عادت کنیم. به این از دست دادنهای ناگهانی. به اینکه صبح بلند شوی و حجم بزرگ خاطراتت را پیدا نکنی. کلید گاوصندوقت را گم کنی یا لبتاپات یک روز صبح دیگر روشن نشود. باید عادت کنیم هر چند سخت است و تلاش ما بیهوده. ما چیزهای مهمتری را این سالها از دست دادهایم و به نبودشان عادت کردهایم. دوستانی که نیستند و انگشتانی که ناخودآگاه شمارهشان را در تلفن جستجو میکند. آدمهای بزرگ، خاطرههای ناب و بیتا، آرزوهای دست نیافتنی و افقهای روشن. همهی اینها را از ما گرفتند و خلع سلاح شدیم. عادت کردیم. و این عادت کردن لعنتی عجب چیز بی پدرمادری است.
دیگر نمیشود به هیچ چیز اعتماد کرد. جز دستان همان که شبها کنارمان میخوابد. چه واقعن بخوابد و چه تصوری موهوم از تنش که زیر پتو در جستجوی دل ما باشد. بیایید کمتر اعتماد کنیم. به نامه برقی به گودر به پلاس به فیس بوک به یوتیوب. بیایید آماده شویم برای روزی که اگر دوستان مجازیمان نیست و نابود شدند فرشتههایی را در قلبمان ذخیره داشته باشیم که دست کوچک دلتنگیمان را بگیرند.
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml