تو در این شهر نفس میکشی و همین کافیست. تو جایی در همین نزدیکیها روی صندلیات نشستهای و لیوان چایات دستت، به دورها نگاه میکنی. این هفته سرما خورده بودی و من هیچ وقت نتوانستم تجسم کنم چطور فرشتهها سرما میخورند. تو با بالهای سفیدت روی دامن ابرها نشستهای و با چشمان مهربانت دنیا را نگاه میکنی و همین نگاه تو منشاء همهی خوبیها و عشقهاست در این وانفسا. تو نباید سرما بخوری. همهاش تقصیر من بود. اگر چیزی ناراحتت کرد و در دلت آب از آب تکان خورد من را ببخش. تقصیر من بود. من هیچ وقت نباید بگذارم ذرهای خاطر مقدس تو مکدر شود. فرشتهها نباید غمگین باشند. ناراحت که باشی ابرها میبارند. بخند تا آفتاب در این روزهای زرد پاییزی به شهر بتابد. من هستم. و من مسولیت همهی کارها را به عهده میگیرم. تو فقط باش. فقط لبخند بزن به دنیا. همین بس است.
+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: Daydreamer, Adele
+ برای بانو میم
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml