فکر کردم میشود با تو عاشق ماند. یا شاید صبح تا شب داستان و شعر خواند و با لیوان قهوهمان به زندگی بخندیم. کتابخانهام را چیدم. درِ بعضی از کتابها به سمت باغهای جادویی باز مانده بود. گذاشتم با هم به آن طرفها سرک بکشیم. باد سحر اسم تو را از درز پنجره تو میآورد. پرده تکان خورد و خندید. تختمان را مرتب کردم و کتابهایی را که باید زودتر تمام کنیم را دم دست گذاشتم. من و تو کاری نداریم جز عاشق ماندن، کتاب خواندن و جام شراب خالی کردن و دعوا سر انتخاب موسیقی مورد علاقهمان. دستان من به نشان تسلیم بالاست. میدانم کوهن دوست داری. با تو تا آخر عشق خواهم رقصید. دستت را به من بده. و بمان.
+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: Leonard Cohen. Dance Me To The End Of Love
+ برای بانو میم
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml