از کلاسش زد بیرون. با بغض شروع کرد. حرفهایی که با بغض شروع میشود مثل شبنم روی برگ شبدر جادویی هستند. از تنهایی اش گله کرد. از اینکه یک عالمه حرف در دلش تلنبار شده این چند وقت. و چه کسی میداند تلنبار در غربت یعنی چه؟ از روزهای دوری گفت که اینجا با دوستانمان آنقدر میخندیدیم که غصهها از دستمان دق میکردند. از قیمت دلار گفت و دشواری این روزها. آهسته گریه کرد. صدای گریه از پشت تلفن خیلی غمگین است. جوری مستاصلات میکند که نمیدانی چکار کنی. حتا اشکهایش را هم نمیتوانی پاک کنی. باید دلداری اش بدهی. و کسی چه میداند دلداری از پشت تلفن غربت چه تلاش مضحکی است. گله کرد که کسی را ندارد بتواند راحت جلویش گریه کند. اشکهایش که تمام شد سبکتر شد.حتمن میپرسید از کجا فهمیدم؟ باید بگویم تنها کسانی که دوستانشان را از پشت تلفن دلداری دادهاند میفهمند که در لحظهای، همه چیز سبک میشود. همهی ثانیهها مثل قاصدک پرمیکشند و به آسمان میروند. این همان لحظهای است که بعد از آن میتوانید خودتان را رفیق بنامید.
خوب باشید رفقا ...
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک