November 04, 2012
تو همیشه زیبا هستی
گاهی، عصرها می‌نشینم به تو فکر میکنم. به این فاصله و بی‌خبری. که چطور می‌توانی تحمل کنی. چطور می‌توانی از عشق عبور کنی و کک‌ات نگزد. خیلی سعی می‌کنم قدیم‌ها را به یادم نیاورم. اما همه عکس‌هایمان مثل تابلوی‌های قدیمی روی دیوارهای خانه‌ای کلنگی در ذهنم آرام گرفته‌اند. گاهی بهت حسودی می‌کنم. خوب نیست آدمیزاد برای همه‌ی آنچه که دارد اینقدر وقت بگذارد و اینقدر عزیزش بدارد. همیشه آن‌ها که عبور می‌کنند از هر اتفاقی، برایم انسان‌های عجیب و غریبی هستند. آن‌ها که می‌ایستند و خاطره بازی می‌کنند با همه‌ی آنچه که گذشته، برای همه دارایی ‌هایشان ارزش بیشتری قایل هستند. این می‌تواند یک عروسک کوکی باشد یا یک رفاقت قدیمی.

و حالا می‌نشینم و عکس‌های تو را نگاه می‌کنم. خط نگاهت را دنبال می‌کنم. من خیلی ساده می‌فهمم در این عکس تو واقعن خوشحالی یا داری فقط یک لبخند می‌زنی تا خندیده باشی. عکس‌های هالووین ات. لباست‌هایت را می‌کاوم. سعی می‌کنم بوی تنت را یادم بیاید. صدایت را در فکرم بازسازی می‌کنم. این‌ها تنها دارایی‌های من هستند. دانستن چیزهایی از تو که هیچ‌کس به فکرش هم حتا نمی‌رسد. بعدش دلم برایت کلی تنگ می‌شود. به شب‌هایی فکر می‌کنم که با صدایت می‌خوابیدم و صبح با صدایت بیدار می‌شدم. و حالا همه‌ی این هفته‌های بی‌خبری. چطور دلت می‌تواند عبور کند؟ چطور می‌توانی؟ به من هم بگو. شاید زویا پیرزاد راست گفته باشد: عادت می‌کنیم. چطور می‌توانی در کافه‌های دلتنگی قهوه‌ات را سربکشی و من را فراموش کرده باشی؟ چطور دلت می‌تواند تنگ نشود؟ چطور دستت می‌تواند بی‌اختیار هزار بار شماره نگیرد و سکوت نکند؟

این یک واقعیت تلخ است. شاید رفاقت شاید عشق هم تاریخ مصرف دارد. ما آدم‌های خاطره باز به زمان اعتقادی نداریم. همین لحظه می‌توانم حسم را از ننوشتن مشق‌های شب گذشته در کلاس چهارم دبستان به یاد بیاورم. برای شما ثانیه‌ها ارابه‌های پرسر و صدای بسته به اسب‌های سرکش‌اند. با نفیری گوش‌خراش از کنارتان عبور می‌کنند و شما هم اینگونه از کنار عکس‌های قدیمی، حس‌های قدیمی رد می‌شوید. وقتش که بشود، دست آدم جدیدی را می‌گیرید. قهوه‌ای داغ‌تر در فنجان می‌ریزید. خاطره‌های قدیمی را در انباری زندانی می‌کنید. گل میخک سرخی را روی میز صبحانه می‌گذارید. منتظر می‌شوید تا دوست جدیدتان در بزند. خودتان را در آینه نگاه می‌کنید و نگرانید که مبادا زیبا به نظر نیایید.

یک نفر در انباری شب‌ها دلش برایت تنگ می‌شود. صدایت را به یاد می‌آورد. طعم بوسه‌هایت را. عکس‌هایت را می‌بیند و با خودش حرف می‌زند. کاش می‌توانست بهت بگوید لازم نیست در آینه خودت را نگاه کنی. تو همیشه زیبا هستی.

+ برای بانو میم
+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: شب بود. هانی نیرو


+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک


http://www.dreamlandblog.com/2012/11/04/p/09,19,06/