آدمبزرگهای زیادی را میبینی که گاهی تو را به بازی میگیرند. و هیچ چیز غمانگیزتر از یک تعجب ناگهانی در ساعت هشت و یازده دقیقهی شب نیست. آدمهایی که صحبت از فرندز میکنند و مثل ملاها که از صحرای کربلا مثال میآورند جملههای بامزهی چندلر و فیبی و جویی ورد زبانشان است. بعد کمی عقبتر روی کاناپهی خاکستری لم میدهی و با خیال راحت چایت را هورت میکشی و فکر میکنی چه خوب که پس رفاقت را میفهمند. اما همیشه آنطور که ما فکر میکنیم داستان تمام نمیشود. همان وقتی که انتظار داری رفاقت را نشانت دهند کلاهشان را سرشان میگذارند و با یک احساس روشنفکری تهوعآور چند جملهی بیربط سرهم میکنند و پشت سایههای خیالیشان ناپدید میشوند. نمیدانم چطور خیلی ناامید بنویسم: اینطوریاست. آره اینطوریاست پسر.
+ گوش کنید: روخوان، ناتور دشت
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک