به دست آوردن، نیازمند شجاعت است؛ ولی پیش از آن، باید شجاعت از دست دادن داشت. چه بسا آدمها که میخواستند چیزهایی را به دست بیاورند، ولی از ترس از دست دادن داراییهای کم خود، از آن چیزها چشم پوشیدند. «از چیزی باید کاست تا به چیزی افزود». دوستانی داشتم با هوش سرشار و ذهنی روشن. دلیر نبودند. از پس سالها، حاصل بودنشان فرقی با آدمهای معمولی نمیکند؛ هوششان فرسوده شد و ذهنشان تیره. بر آنچه داشتند هم چندان نیفزودند. نمیخواستند جایی را که نشسته بودند، ترک کنند و در عین حال، میخواستند به جایی جلوتر یا بالاتر هم دست بیابند؛ در حالی که بر خلاف آدمهای معمولی میتوانستند آنجای جلوتر یا بالاتر را تخیل و تصور کنند. ولی نه خیال نه خواستن آنجای دیگر، بسنده نبود. بعدها کم کم فهمیدم، آدمها به هر چه میرسند از سر دلیریشان است نه هوششان یا تمناهایشان. جهان، قمارخانهای پرنیرنگ و ستمرنگ است. پُردلان به آن پا میگذارند و بُزدلان تنها به تماشا میایستند. پُردلان چه بسا هیچ بار نبرند و بُزدلان هم از باختن مصون باشند، ولی همین شجاعت، در زندگی انسان دلیر، معنا و شور و امید میآفریند. دست آخر، اگر سود و بُردی هم در کار باشد، از آن کسی است که بارها باخته یا دارایی خود را بارها در معرض باختن نهاده است. نه تنها هیچ ثروتی بدون شجاعت به دست نمیآید که شجاعت خود ثروت است؛ ترسوها بینوایان جهاناند.
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک
سالها سال بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی ایستاده بود که قرار بود تیربارانش کنند، بعد از ظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشفِ یخ برده بود.
Many years later, as he faced the firing squad, Colonel Aureliano Buendía was to remember that distant afternoon when his father took him to discover ice.
+ 100 Years of Solitude (1967)
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک
هر طرف سرت را میچرخانی عکس سری همخوان شده طناب دور گردنش. چند روز است این عکس مهمان ناخوانده همه سایتهای ایرانی است. فکر میکردم که خود این عکس چقدر تبلیغ خشونت است؟ در حالیکه متن عکس در مورد بخشش و غیره نوشته شده است ما با عکسی خشن رو بهرو میشویم. عکسی از جنس مرگ، طناب و دار. بماند که ما ایرانیها به این تندخوییها عادت کردهایم که نمونهاش اخلاق بیاخلاق آدمیزادهای شهرهای ایران است با هم. حاضرند شکم هم را پاره کنند تا در چهارراه راه بگیرند. فکر میکنید این عکسها کجای فکر ما تهنشین میشوند؟ این طنابها بوقهایی اضافه و ممتد خواهند بود که در روزهای بعدی در خیابانها خواهیم شنید.
بعد فکر کردم که این همه وقت و انرژی که عدهای گذاشتهاند بابت ماجراهای اینچنینی میتوانست صرف چه بشود؟ ما چقدر خوشحالیم از اینکه همه را به انتقام نمیکشیم. از اینکه به هم ترحم میکنیم در پوست خود نمیگنجیم. آنقدر انسانیت برایمان ناآشنا و دور شده که دلمان میخواهد پای چوبهی دار ببخشیمش. نه حتا دو روز زودتر. باید قاتل تا پای چوبهی دار بیاید و از وحشت مرگ بر خودش بلرزد تا ما دلمان رحم بیاید. این خیلی خوب است که دلشان رحم آمده اما به چه قیمتی؟ با چه فرمی؟ کجا؟ و چقدر از انسان دور شدهایم که از دل رحمیمان ذوق میکنیم.
چند فیلم؟ چند کتاب؟ چند خبر خوب و مثبت برای زندگی میشد خواند؟ همهی این روزها که چشم ما به این عکس طناب دار بر گردن افتاد چند ثانیه و دقیقه از عمرمان گذشت. وقتی که تلف شد برای این ماجرایی که ختم به خیر شد میتوانست صرف چهها بشود؟ احساس میکنم با آسانترین و بدیهیترین خلق و خوی آدمیزادی خوشیم. از اینکه هم را نمیکشیم ذوق میکنیم. این ذوق میتوانست در پایان فیلم About Time باشد. این خصیصهی جهان سوم است؟ ما با صدای آژیر و سوت بمبهای کشور همسایه بزرگ شدیم و هنوز هم مرگ دست از سر زندگی ما برنداشته است. ما با مرگ زندگی میکنیم. این بدترین نوع زندگی لعنتی است. برای همین به ملتی جنگزده تبدیل شدهایم. هر چند همهاش یک جبر جغرافیایی ساده است. میتوانستیم در نزدیکی شهر تورکانت در جایی که هیچ کس نمیداند کجاست با سکوت و آرامش و عشق زندگی کنیم نه میان این معرکه و عربده و خبرهای سیاه. هر چه که بود ثانیهها رفتهاند پست سرشان آب نریزید که برنمیگردند.
+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: Nihan Devecioglu - Yagmur Yagar Tas Üstüne
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک
بعضی آدمها نقش زبالههای متحرک را خوب بازی میکنند. تنها فرقشان این است که احتمالن بوی تعفن نمیدهند چون عطرهای خوبی با شیشههای عجیب و غریب به خودشان میزنند. در نتیجه به هر کس رسیدیم و دیدیم چه بوی خوبی میدهد به جاست کمی فکر کنیم و ببینیم رفتارش هم بوی عطر آرمانی کد را میدهد یا نه؟
کیلو کیلو سریالهای صد من یک غاز تماشا میکنند، دربارهی همه چیز نظر میدهند و قلبن باور دارند نظرات مشعشعشان بهترین و درستترین است. تفریحشان مسخره کردن زمین و زمان است. خود هیچ هنری که ندارند هیچ، کنار گود مینشینند و به دیگران نگاه عاقل اندر سفیه میکنند. روشنفکری از دهانشان نمیافتد در عمل اما از مادربزرگشان محافظهکارتر هستند. آنقدر دگماند که فکر میکنند دنیا در نگاه حقیرشان خلاصه شده است و صحیحترین طرز زندگی همان روش مسخرهایست که آنها انتخاب کردهاند. آنقدر کوچکاند که تنگ ماهی برایشان اقیانوسی بیانتها است.
با این زبالهها باید چکار کرد؟ من شخصن در اسرع وقت با احترام خاصی راهی زبالهدانیشان میکنم. هیچ وقت برای زبالهها نباید دلمان بسوزد. آنها خوب بلدند مثل خودشان را پیدا کنند. سرشان آنقدر شلوغ است که وقت سر خاراندن ندارند. بیشترین فعالیت را هم در شبکههای اجتماعی دارند و همه چیز را میدانند و هیچ چیز نمیدانند. آنقدر زبالههای اطراف را خوب جذب خودشان میکنند که اگر وارد مهمانیشان بشوی احساس میکنی وارد مرکز دپوی زبالههای شهرداری شدهای. از کنار این طور آدمها باید طوری عبور کنی که انگار ندیدهای شان. انگار هیچ وقت وجود نداشتهاند.
نمیشود همهی آدمیزادها را از خود راضی نگه داشت. آن وقت است که میبینی باید بین آن جوری که خودت میخواهی باشی و آن جوری که آنها هستند یکی را انتخاب کنی. بهتر است به خودمان احترام بگذاریم و یک بار برای همیشه شرشان را از زندگیمان کم کنیم. آره پسر این بهترین کار است.
+ ببینید: چرا رفتی؟ همایون شجریان
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک