April 23, 2014
داستان شجاعت

به دست آوردن، نیازمند شجاعت است؛ ولی پیش از آن، باید شجاعت از دست دادن داشت. چه بسا آدم‌ها که می‌خواستند چیزهایی را به دست بیاورند، ولی از ترس از دست دادن دارایی‌های کم خود، از آن چیزها چشم پوشیدند. «از چیزی باید کاست تا به چیزی افزود». دوستانی داشتم با هوش سرشار و ذهنی روشن. دلیر نبودند. از پس سال‌ها، حاصل بودن‌شان فرقی با آدم‌های معمولی نمی‌کند؛ هوش‌شان فرسوده شد و ذهن‌شان تیره. بر آن‌چه داشتند هم چندان نیفزودند. نمی‌خواستند جایی را که نشسته بودند، ترک کنند و در عین حال، می‌خواستند به جایی جلوتر یا بالاتر هم دست بیابند؛ در حالی که بر خلاف آدم‌های معمولی می‌توانستند آن‌جای جلوتر یا بالاتر را تخیل و تصور کنند. ولی نه خیال نه خواستن آن‌جای دیگر، بسنده نبود. بعدها کم کم فهمیدم، آدم‌ها به هر چه می‌رسند از سر دلیری‌شان است نه هوش‌شان یا تمناهایشان. جهان، قمارخانه‌ای پرنیرنگ و ستم‌رنگ است. پُردلان به آن پا می‌گذارند و بُزدلان تنها به تماشا می‌ایستند. پُردلان چه بسا هیچ بار نبرند و بُزدلان هم از باختن مصون‌ باشند، ولی همین شجاعت، در زندگی انسان دلیر، معنا و شور و امید می‌آفریند. دست آخر، اگر سود و بُردی هم در کار باشد، از آن کسی است که بارها باخته یا دارایی خود را بارها در معرض باختن نهاده است. نه تنها هیچ ثروتی بدون شجاعت به دست نمی‌آید که شجاعت خود ثروت است؛ ترسوها بینوایان جهان‌اند.

+ مهدی خلجی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک


http://www.dreamlandblog.com/2014/04/23/p/03,12,23/