خیلی از ما آداب شادی کردن و به وجد آمدن از افتخار به غرور ملی را بدانیم یا ندانیم مهم نیست فوقش با ماشین میرویم بیرون و بوق بوق کنان کمی نعره میزنیم و میرقصیم و میآییم خانه. حتا آداب همین شادی کردن درست را هم نمیدانیم متاسفانه. نمیدانیم چه وقتی چه حرفی را کجا بزنیم و کجا نزنیم. نمیدانیم هر چه به مغز کوچکمان رسید لزومن درست نیست میتواند اشتباه باشد و میتواند گوینده را خوار و خفیف کند طوری که دیگر کسی به صورتش نگاه نکند.
اینجور موقعها من لال میشوم. با خودم حرف میزنم و خودم را خیلی راحت میگذارم جای آنها که دویدهاند. آنها که ما با قدمهاشان دویدهایم. پا به پا با دریبلشان فریاد زدهایم و وقتی شوت محکم حریف را در مشت گرفت برایش هورا کشیدیم. فراموشی آیین انسانهای کوچک است و من خودم را بزرگ میخواهم. من یک ثانیه حتا از بازی مقابل آرژانتین را هیچ وقت فراموش نمیکنم و با خودم تکرار میکنم که باید قدرشناس آدمهایی باشم که به من حس افتخار دادند در هر کجای دنیا برای نود و یک دقیقهی لذتبخش.
و حالا امروز وقتی بعضی جملههای سیاه را میخوانم دلم میخواهد با این آدمهای گویندهی این حرفها ملیتی یکسان نداشته باشم. دلم میخواهد متعلق به کشور ناشناس کوچکی باشم که هیچ تیمی در هیچ جامی نداشته اما مردمی قدرشناس و فهیم دارد. دلم میخواهد درخت باشم یا شاید یک پرنده. هر چه هست از نوع و جنس این آدمکها نباشم که شرم میکنم و خجالت میکشم.
من به عنوان یک ایرانی کوچک، از اینجا کنار اقیانوس پهناور آرام به احترام و شایسته برای این تیم دوستداشتنی و فراموشنشدنی و خاطرات لذتبخشی که برایم درست کردند سر تعظیم خم میکنم. برایشان دست تکان میدهم و کلاه از سر برمیدارم. و به خودم قول میدهم هیچ وقت هیچ وقت حس زیبای افتخاری که به من هدیه کردند را فراموش نکنم و برای همیشه در قلبم نگه دارم.
+ عنوان از کتابی جادویی، نوشته بیژن نجدی
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک